کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

قندک مامان

امروز کوروش

  پسر عزیزم تقریبا هفت هشت ماهی هست که وبلاگتو به روز نکردم نمی دونم چرا اما خیلی تنبل شدم یه وقتی با شوق و ذوق فراوون میومدم اینجا و از تحولات و تغییراتی که پیش میومد مینوشتم عکسای خوشگلتو میزاشتم اما الان اصلا وقت ندارم بشینم پای کامپیوتر. تو این مدت عزیزکم خیلی عوض شدی خیلی عاقلتر و فهمیده تر از قبل و البته خیلی هدفمند تر از قبل کلاس موسیقی همچنان ادامه داره و دیگه دوره بلز تموم شده و اکرم جون باهات فلوت کار میکنه اولین جلسه که اکرم جون گفت دیگه بلز نیاره و فلوت شروع شده خیلی ذوق زدی و برای همه این اتفاق رو تعریف می کردی تلفنی به عزیز میگفتی و خیلی خوشحال بودی اکرم جون مربی موسیقی مهربون کوروش   ...
10 مرداد 1395

آذر ماه 94

با سرد شدن هوا و ورود ویروسای جورو اجور سرماخوردگی و آنفلانزا پاشو تو خونه ما هم گذاشت و درست با آاز ماه ذر ما درگیر بیماری بچه ها شدیم. اول کوروشی به سختی مریض شد و با تبای شدید و گلودرد شروع شد در عرض یکهفته بچه یک کیلو کم کرد و لب به غذا نمی زد. سه بار کتر بردمش و داروهای جورواجور تا بالاخره دکتر طالعی داروی درست و حسابی تجویز کرد و پسرم کم کم بهتر شد. تو این مدت مهد تعطیل و همش بهانه می گرفت که میخام برم مهد صبحا از خواب بیدار میشد و با حال تب دار و داغون گریه می کرد که میخام مهد برم . بعد از بهبود نسبی کوروش ملینا درگیر شد و ملی هم تبای شدید و بدن درد و گلودرد و خلاصه به نوبت من و بابا محمد. بعد از بهبود نسبی هم باز علایم سرماخوردگی ...
1 دی 1394

آبان ماه94

چند وقت بود که حسابی با مسیله خریدهای بیش از حد کوروش درگیر بودم و برام شده بود معضل بزرگ تا اینکه با مشاوره و مشورت با متخصص تونستن به این مشکل چیره بشم و خدا رو شکر الان کوروشی پسرسر به راهی شده و دیگه از خریدهای بیجا و الکی خبری نیست البته تو بازیهاش همچنان در حال خریدهای فراوون هست میاد تو آشپزخونه و زنبیل کوچولوشو پر از میوه میکنه  تو بازی همش میگه من برم خرید کنم برگردم و منم میگم اول برو سرکار مثل بابا محمد باید زحمت بکشی پول در بیاری بعد با پولا بری خرید  می خوام از حالا یاد بگیره قد پولالشو بدونه تا در آینده آدم منظم و وظیفه شناسی بشه   آبان ماه روند مهدکودک رفتن بسیار عالی بود و کوروش بسرعت با محیط مهد یکی...
9 آذر 1394

مهرماه 94

مهرماه همیشه برای من یادآور روزای خوب کودکی بوده روزایی که بدون دغدغه های امروزه برای خودم کتاب و دفتر جلد می کردم روی برگهای خشک پاییزی قدم میزدم و از شنیدن صدای خش خش اونا لذت میبردم زیر بارونهای گاه و بیگاه پاییزی خیس میشدم   مهرماه امسال با سالهای گذشته برای ما متفاوت بود چون کوروش هم به جمع پژوهنده های کوچک پیوست و وارد فضای جدیدی از زندگی شد     روزای اول خیلی سخت محیط جدید رو قبول می کرد و اصلا تمایلی به مهد رفتن نداشتتو عکسای پایین کاملا چره ش نشون میده که دوست نداره بره داخل ساختمان و همونجا جلوی در می نشست     اینجا آقا کوروش همراه دوستاش دارن میرن اردو اولین اردو...
19 آبان 1394

پذیرش مهدکودک با یه حس خوب

پسر گلم از اول مهرماه هر روز همراهت میام مهدکودک و تو محوطه میشینم تا تو کم کم به محیط عادت کنی تو این روزا صحنه هایی دیدم که باعث شد بیشتر و بیشتر برا ی آروم و آهسته رفتار کردن با تو مصمم بشم وقتی میدیدم بعضی بچه ها رو بزور و با گریه از مادرا جدا میکنن و بچه ی طفل معصوم ساعتها در فراق مادرش اشک میریخت و ناله میکرد دلم کباب میشد و حس بدی در وجودم پدیدار میشد.برخلاف نظر مربی ها و مدیر مهد که میگفتن شما باید تحمل کنی و پسرتو بزاری وبری من اینکارو نکردم من کنارت موندم و موندم و صبر کردم تا تو کاملا با محیط جدیدی که واردش شدی انس بگیری روزای اول بخاطر صحنه هایی که باهاش مواجه شدی و جدایی تلخ بچه ها از مادراشون خیلی ترسیده بودی فکر میکردی منم مثل...
15 مهر 1394

خاطرات شهریور بهمراه عکس

آخرین ماه تابستون هم با بدو بدو برای ثبت نام بچه ها و تهیه لوازم مورد نیازشون گذشت و ما امسال سفر نرفتیم  اما خدا رو شکر من تونستم مدرسه ملینا رو جابجا کنم و از این بابت خوشحالم در ضمن کوروش هم دیگه میره مهد کودک  و کم کم مستقل تر میشه. یکی از روزایی که کوروش رو برای آشنایی بیشتر برده بودم مهد کودکش      از مهد فقط  حیاط و بازی کردن تو حیاط رو دوست داره بهش میگم برو تو کلاست میگه نمی خوام میخام اینجا بازی کنم !     وقتی برای خرید لوازم ملی رفتیم کورش خان هم فیض بردند چون مهد خودش همه لوازم رو میده ما فقط ظرف چاشت باید میگرفتیم اما ..............
11 مهر 1394

عکسهای مرداد ماه

مرداد امسال ما تو خونه ی جدیدمون بودیم و بچه ها از این جابجایی خیلی خوشحال بودند.کوروش که همش اشتیاق اتاق دار شدنشو داشت و هر کسی وارد خونه میشد با آب و تاب اونو به اتاقش میبرد و از اتاقشو اینکه همه چیز سلیقه خودش بوده تعریف میکرد.ملینا هم خیلی دقیق و مرتب از اتاقش مراقبت میکنه و همش دستمال دستشه و داره میسابه. کوروش و اتاقش:   استیکر باب اسفنجی که خاله مریم چند وقت پیش براش خریده بود اما به دیوار زند تا بیام خونه جدید و به اتق خودش بچسبونه   و کاغذ دیواری که بازم سلیقه خود کوروش هست بخاطر علاقه زیادش به رنگ قرمز گلهای کاغذش شقایق قرمز شد البته مامانی هم فیض برد چون از این گلهای خوشگل خیلی خوشش میاد ...
10 مهر 1394

پیروزی در پروژه مدرسه

بوی ماه مهر میاد بوی مدرسه بوی دفتر و کتاب بوی پاییز میاد بوی بارون بوی خاک بارون خورده این روزا حال و هوای دور و بر ما عوض شده و همه در حال تلاش برای آماده کردن بچه ها برای مدرسه هستن و من این روزا رو خیلی دوست دارم چون منو یاد بچگیا میندازه یاد روزای قشنگی که با یه دفتر و کیف و کفش نو کلی ذوق میزدم برای شروع دوباره مدرسه ها لحظه شماری می کردم دفترای بی خط رو دونه دونه خط کشی می کردم  وقتی یکی از شبای آخر شهریور پدرم در خونه رو باز می کرد و با یه کارتن پر از لوازم تحریر وارد خونه میشد بدو بدو بسمتش می رفتیم و با خواهرا سر صاحب شدن وسایل کشمکش داشتیم یادمه من چون کوچیکتر بودم همش سرم کلاه میرفت و وسایل بهتر قسمت خواهرای بزرگترم بود بخصو...
23 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد