کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

قندک مامان

دره ارغوان در اردیبهشت زیبا

    سلام سلام من اومدم با یه پست جدید و عکسای خوشگل از روزای اردیبهشتی مون این روزا ما بیشتر سعی میکنیم بریم تو طبیعت و از هوای لطیف بهاری استفاده کنیم جمعه 4 اردیبهشت برنامه بازدید از دره ی زیبای ارغوان بود که تو این موقع از سال پر از گلهای ارغوانی رنگ ارغوان هست و بسیار منظره ی زیبایی رو به ما هدیه میکنه بریم روی عکسها در ابتدای مسیر پیاده روی بودیم وتازه بساط صبحونه رو جمع کرده بودیم تا برای پیاده روی بسمت رودخونه و روستایی که در اون نزدیکی بود راه بیفتیم پشت سر کوروشی گلهای زیبای ارغوان دیده میشه که دارن خود نمایی میکنن اینم یه فیگور دیگه از آقا کوروش   پدر و پسر طبیعت گرد...
16 ارديبهشت 1394

آخرین ماهگرد سال دوم

پسرم 35 ماهگیت شاد باش تماشای لحظات رشد و بالیدنت شده تمام دنیای من دیدن بازیهای کودکانه ات زیباترین سریال زندگی من است و شنیدن صدای خنده های دلنشینت بهترین موسیقی دنیاست دوستت دارم و به داشتنت افتخار می کنم     سلام پسر نازم حالت خوبه؟دیروز آخرین ماهگرد دومین سال زندگیت بود و شما 35 ماهه شدی. مبارکه پسر عزیزم روز به روز بزرگتر و عاقلتر میشی و من هر روز چیزای جدیدی از وجود نازنینت کشف می کنم و البته تربیت به مراحل حساستری رسیده و با دقت بیشتر باید انجام بشه. گلم این روزا بیشتر از هر وقتی جستجوگر شدی و سوالاتت هر روز بیشتر از روز قبله مرتب در حال صحبت کردن و پرسیدن هستی و تو ذهن پاکت هزار و یک سوا...
6 ارديبهشت 1394

نوروز 94(قسمت دوم)

و اما ادامه ی عکسای نوروز بازم در ادامه ی مطلب: این عکس مال شب چهارشنبه سوری هست که جلوی خونه ی ما همه فامیل جمع شدند تا آتیشی روشن کنیم و جشن بگیریم   دو تا عکس جا مونده از بوستان آّب و آتش   و در ادامه فردای اون روز به باغ وحش ارم رفتیم که البته رومینا عزیزم دوباره از قزوین به تهران اومدند تا مجدداخاطره زیبای یک روز بهاری برامون ثبت بشه بعد از بازدید از باغ وحش به بوستان قیطریه رفته و کباب کوبیده ی خوشمزه ای که بابا محمد درست کرده بود رو نوش جون کردیم اما متاسفانه عکسی از اون روز در دست نداشتم     فرداش من بدجوری سرما خوردم و افتادم تو رختخواب برای همینم بابایی کوروش ...
31 فروردين 1394

نوروز 94(قسمت اول)

بالاخره قسمت شد بیام و عکسای جدید بزارم بی معطلی تا گل پسر خوابه بریم سراغ عکسا و توضیحات روی عکس: (بنا به درخواست نی نی وبلاگ به ادامه مطلب می رویم و از گذاشتن عکس در این فضا خودداری میکنیم)     توی جاده در مسیر رفت بسمت تهران اینجا بعد از سبزوار توقف کردیم برای خوردن صبحانه که جای همه ی دوستان خالی خیلی خوش گذشت.کنار مزرعه زعفران نشستیم و جای ساکت و بکری بود صدای باد و بوی دلنشین گلهای داخل مزرعه و نوای پرندگان روح و روان آدم رو نوازش می کرد دوست نداشتیم از اینجا بریم ولی وقت تنگ بود و باید به راهمون ادامه می دادیم.اینجا بابایی برای اقایی که در مرزعه کار میکرد صبحانه برد وکوروش سوار تراکتور شد و تجربه ی تراکتور سو...
30 فروردين 1394

بستن پرونده ی سال 93

سلام گل پسرم قند عسلم خوبی مامانی؟عید نوروزت مبارک با یه عالمه تاخیر شرمنده که انقدر دیر وبلاگتو آپ میکنم.اومدم تا آخرین خاطرات 93 شما رو برات ثبت کنم و پرونده ی 93 رو ببندم و با انرژی تازه وارد 94 بشیم بی معطلی تا از خواب پا نشدی و کاسه کوزه ما رو بهم نزدی بریم سراغ عکسا و توضیحات رو عکس: این تصاویر از 22 بهمن 93 هست که ما رفته بودیم پدیده شاندیز و قسمت مربوط به پاتی ناژ بودیم که خیلی شلوغ بود و بعد از کلی وایستادن توی صف فقط ملینا اونهم به مدت کوتاه تونست وارد بشه و شما به انداختن عکس کنار این فوکهای زیبا _که برای کمک به بچه های کوچیک برای اسکی روی یخ گذاشته بودن _اکتفا کردی   باز هم تصاویری در موقع اجرای کنسرت...
18 فروردين 1394

33ماهگی گل پسر

سلام کورش نازم خوبی گل پسر؟ امروز بعد از یه مدت طولانی اومدم وبتو آپ کنم آخه میدونی این روزا اصلا به هیچکس فرصت نمی دی پای سیستم بشینه و تا کامپیوتر روشن میشه می پری رو صندلی و کسی رو راه نمی دی خیلی بلا شدی ملی از دستت کلافه میشه چون نمی زاری با خیال راحت بازی کنه خلاصه منم بخاطر اینکه زیاد پای کامپیوتر نباشی ترجیح میدم اصلا روشنش نکنم تا شما وسوسه نشی. اینکه  خیلی دیر اومدم تا برات عکسو مطلب بزارم الانم با اجازه ت خواب تشریف داری و اگه بیدار بشی مجبورم بزارم برای یه وقت دیگه. بریم سر ماجراهای این روزا: این روزا خیلی بلا شدی و بازم مثل قبل با دلبریات دل همه ما رو میبری کلمات شیرینت و ادا و اطوارات همه رو شیفته میکنه بعضی کلمه ها ...
4 اسفند 1393

بهمن 93

  سلام پسر خوشگلم قند عسلم خوبی؟ این روزا حسابی سرمون گرمه آخه عزیز و آزی اومدن خونمون ببخشید که دیر آپ میکنم آخه درگیر کارای دیگه بودم پنج شنبه هفته پیش یه جشن تولد کوچولو گرفتیم آخه تولد مامانی بود عزیز و خاله آزی و خاله مری و آریا جون و عزیز جون و عمو مسعود و خاله فاطی و بهناز جونم بودن پیشمون و خیلی خوش گذشت. مامانی 35 ساله شد. من در 35 سالگی یه دختر خوشگل 10 ساله و یه پسر طلای 2و نیم ساله داره خدایا شکرت   عکسای شب تولدم رو تو کامپیوتر وارد نکردم بعدا میزارم ولی الان برات عکسای دیگه دارم ببین:       اینجا بابایی ملینا و شما رو برده بود کلوپ پاندا و منم کلاس بودم حسابی بازی کرده بو...
13 بهمن 1393

زمستون و خاطره هاش

پسر گلم ببخش مامان تنبلتو که یه عالمه عکس نگذاشته داری ولی مامانی تنبل نمیاد بزاره الان یه دفعه ای تصمیم گرفتم طلسمو بشکنم و تمام عکساتو بزارم و روی تصاویر توضیح بدم روزانه هاتو: اول از همه عکسای شب یلدای سارا جون   این روزا بخاطر سرمای هوا و بیماری پی در پی ملی و شما کمتر به پارک و شاندیز و کوه رفتیم و معمولا دو هفته یکبار میریم ویلاژ توریست بازی کنید اونجا همه ما رو شناختن و دفعه آخری بهم.ن کارت وی ای پی دادن تا با تخفیفای خوب بتونبم بازی کنیم حالا عکسای شهربازی ویلاژ توریست:   موتورسوار کوچک با عزیز جون ماشین بازی کردی با آجی قطار ...
27 دی 1393

عکس کاردستی و اوخی شدن انگشتت

پسر گلم کاردستی درست کردن یکی از فعالیتهاییه که دوست داری و گاهی کنار من و گاهی کنار ملی انجامش میدی یه روز که داشتیم با هم کاردستی درست میکردیم یهو گفتی آخ انگشتم! اول فکر کردم قیچی کردیش ولی وقتی با دقت نگاه کردم هیچ اثری از زخم یا بریدگی نبود  ولی شما اصرار داشتی که با چسب زخم ببندیش منم به حرفت گوش دادم و چسبش زدم شیطون بلای من این انگار وسیله ای برای بازی شده تا یه جاییت درد میگیره و یا ضرب کوچولو میخوره میگی چسب بزنیم دیگه تمام چسبا تموم شده از بس چسبت زدم تو چادرت قایم شدی و تا پیدات کردم جیغ زدی  عاشق لباسای باب اسفنجی هستی خودت از کمد بیرون میاری میگی مامانه لباس تتتتتتتتتتتتتتولدم (طبق معمول ت که در ...
24 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد