نوروز 94(قسمت دوم)

و اما ادامه ی عکسای نوروز بازم در ادامه ی مطلب:

این عکس مال شب چهارشنبه سوری هست که جلوی خونه ی ما همه فامیل جمع شدند تا آتیشی روشن کنیم و جشن بگیریم

دو تا عکس جا مونده از بوستان آّب و آتش

و در ادامه فردای اون روز به باغ وحش ارم رفتیم که البته رومینا عزیزم دوباره از قزوین به تهران اومدند تا مجدداخاطره زیبای یک روز بهاری برامون ثبت بشه بعد از بازدید از باغ وحش به بوستان قیطریه رفته و کباب کوبیده ی خوشمزه ای که بابا محمد درست کرده بود رو نوش جون کردیم اما متاسفانه عکسی از اون روز در دست نداشتم

فرداش من بدجوری سرما خوردم و افتادم تو رختخواب برای همینم بابایی کوروش رو برای بازی به پارک برد و دوتایی صفا کردند پدر و پسری

پسر خوشحال

فردای اون روز ظهرش خونه دوست بابایی عمو رضا دعوت بودیم که همسر عزیزشون خیلی محبت کرده بودند دستشون درد نکنه

قرار بود از اونجا یه راست به قزوین بریم تا یه بار دیگه رومینا جونو ببینم

پس از صرف شام عالی که رومینای عزیزم محبت کرده بود و ترتیبشو داده بود کیک خوشگلی که برای ماهگرد بچه ها پخته بود اوردند و با فوت کردن شمعها بچه ها کلی لذت بردند

صبح روز بعد قرار به قزوین گردی اساسی بود و ظهرش به اصرار و محبت فراوان مادر گل دوستم قرار بود به منزلشون بریم.کوروش کمی بیمار شد واما خوشبختانه با دکتر و آمپول و دارو کمی سرحال شد و برای قزوین گردی به حمام قزوین رفتیم

با اینکه بچه م مریض بود ولی از حمام خوشش اومده بود بخصوص از حاجی فیروز که داخل حمام با رقص و آواز مردم رو سرگرم میکرد الان یه وقتایی میاد میگه مامان بریم حمام؟من اولا فکر میکردم حمام خونه رو میگه و تعجب میکردم چون از حموم فراریه اما بعدش که فهمیدم منظورش حمام قزوینه مردم از خنده!!!!!

عکسی بر فراز حمام

و حانه ی امینی ها فضایی زیبا و دیدنی

بازی بچه ها در حیاط خانه

کتاب خوندنشون داخل منزل و خیلی ریلکس روی سکوهایی که می گفتند برای جداشدن مقام رعیت و خان در اون زمان ساخته میشده نشستند.

و اماخوشمزه ترین قسمت اون روز غذای لذیذ قزوینی قیمه نثار که مادر گل رومینا جون برای ما درست کردند و محبت بیدریغشون رو نثار ما کردند امیدوارم همواره دلشون شاد و تنشون سلامت باشه

فردای اون روز قرار بود بسمت رامسر راهی شیم اما بیماری کوروش سبب شد دست نگهداریم و یه روز دیرتر بریم برای همین اون روز به پارک لاله و موزه هنرهای معاصر رفتیم

عکسای زیبایی که از لحظات شادی کردن پسرم ثبت کردم

موزه هنرهای معاصر تهران _کوروش از فضای موزه خیلی خوشش اومده بود و برای من جالب بود پسربچه ای به سن کم 3 ساله از موزه خوشش بیاد و براش کسل کننده نباشه!!!!!!!!! چند روز پیش روی جلد کتابی تصویری بود که شبیه یکی از آثار هنری داخل موزه بود اومده بود به من نشون میداد و میگفت:مامانه این شکل بادی های تو موزه ست!من خیلی خوشحالم که انقدر ذوق هنری داره و امیدوارم بتونم برای این ذوقش کار مثبتی بکنم

در جنگلای آمل برای خوردن صبحانه توقف کردیم

به محض رسیدن به ویلا دوتایی کیسه خواباشونو پهن کردند و خوابیدند

 وبالاخره کوروشی به آرزوش رسید و کنار دریا با ماسه های تمیز بازی کرد بهمراه فرقون و سطلی که ماه گذشته براش خریده بودیم

سه تایی سوار بر چرخ و فلک

شهربازی و بازم بازی

لذت بردن از ماسه بازی کنار دریای زیبای خزر

خراب کردن هنراشون

بازم مشغول ماسه بازی

در مسیر برگشت به مشهد برای نهار تو روستای لنگر توقف کردیم که خیلی جای زیبایی بود و طبیعت قشنگش دلنواز بود

در حال انجام حرکات یوگا

و بالاخره  پرونده ی نوروز 94 هم بسته شد ما به خونه برگشتیم تا سال جدید رو با انرژی فراوون آغاز کنیم به امید روزهای شاد و سرشار از پیروزی و شادکامی برای همه ی عزیزان