کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

قندک مامان

آخرین ماهگرد سال دوم

1394/2/6 7:47
1,208 بازدید
اشتراک گذاری

ک

پسرم 35 ماهگیت شاد باش

تماشای لحظات رشد و بالیدنت شده تمام دنیای من دیدن بازیهای کودکانه ات زیباترین سریال زندگی من است و شنیدن صدای خنده های دلنشینت بهترین موسیقی دنیاست

دوستت دارم و به داشتنت افتخار می کنم

 

 

سلام پسر نازم حالت خوبه؟دیروز آخرین ماهگرد دومین سال زندگیت بود و شما 35 ماهه شدی. مبارکه پسر عزیزم روز به روز بزرگتر و عاقلتر میشی و من هر روز چیزای جدیدی از وجود نازنینت کشف می کنم و البته تربیت به مراحل حساستری رسیده و با دقت بیشتر باید انجام بشه. گلم این روزا بیشتر از هر وقتی جستجوگر شدی و سوالاتت هر روز بیشتر از روز قبله مرتب در حال صحبت کردن و پرسیدن هستی و تو ذهن پاکت هزار و یک سوال داری با گفتن کلمه مامان! شروع میشه و تا تو چشمات نگاه نکنم و نگم جان مامان! شروع به پرسش نمیکنی و کلمه مامان گاهی چند بار پشت هم تکرار میشه البته وقتایی که من دستم بند کاریه و نمی تونم کاملا تو چشمات نگاه کنم میگن بگو پسرم اما نمی گی و انقدر میگی مامان تا من برگردم نگاهت کنم

ک

خرگوش کوچولوی آبی تو خونه عزیزجون چند وقتی بود جا گذاشته بودی و اصلا یادت نبود تا اینکه یه روز یه مرتبه یادش افتادی و سراغشو گرفتی و وقتی دو سه روز بعدش رفتیم خونه عزیزجون تا چشمت به عزیز افتاد بهش گفتی من خرگوش آبی مو میخوام!

 

همچنان عاشق موسیقی هستی و با اشتیاق زیاد به تماشای برنامه های مربوط به موسیقی سنتی می پردازی و به همین دلیل هم عزیزجون امسال برات یه ست طبل عیدی خرید

ک

عزیزجون میگفت تا چشمم بهش افتاد یاد کوروش افتادم که همیشه میگه برام تبل بخر!

عزیز دلم تازگیها کمی ماشین و تفنگ برات جالب شده اونم وقتایی که با هم بازی کنیم تفنگتو سمتم میگیری و میگی :دستا بالا! بعدم میگی دوف!

ک

عاشق خاک بازی هستی و بهترین مکان موجود برای خاکبازی پارک ملت هست

 

ک

 

ک

ک

علاقه بسیار زیادی به درست کردن پیراشکی داری و امکان نداره در انجام این کار همکاری نکنی به محض اینکه متوجه میشی میخام پیراشکی درست کنم میای تو آشپزخونه و بسته خمیر پیراشکی رو بغلت میگیری و منتظر میشی تا موادش آماده بشه با مهارت کامل پیراشکی ها رو میپیچی و روش کنجد و زرده تخم مرغ می مالی

تقریبا هر روز صبح بعد از خوردن صبحونه وارد آشپزخونه میشی و سوال میکنی:مامان نهار چی داریم؟اگر باب میلت بود با گفتن آهان خوبه رضایت خودتو اعلام میکنی ولی اگر دوست نداشته باشی میگی برام پاستا درست کن!

ک

و یه خبر خوببببببببب عمو میلاد جون هم بالاخره همسر مناسب خودشو یافت و مزدوج شدجشنعمو میلاد جونی مبارکه!!

ک

البته ما هنوز عروس خانوم رو زیارت نکردیم چون خونشون نیشابوره و روز عقد کنون نتونستیم به نیشابور بریم چون ملینا کلاس زبان داشت و امکان رفتن نبود اما ایشالا به زودی یعنی روز شنبه به نیشابور میریم و از نزدیک ملاقاتشون می کنیم امیدوارم خوشبخت و شاد باشن

 

ک

روزای جمعه معمولا برای گردش و تفریح بیرون میریم یه روز پارک ملت رفتیم و حسابی بازی کردید

ک

ک

تو عکس بالا باغ امام رضا رفتیم و جیگر کباب کردیم و بازم حسابی بازی کردی

ک

خاطرات بسیار واضح در ذهن کوچکت باقی می مونه مثلا جاهایی که در روزهای عید رفتی هراز گاهی یادش میکنی و میگی مامان منو میبری دریا خونه بابا اصغر یا منو میبری حموم(حمام تاریخی قزوین) یا منو میبری باغ پرندگان پرنده ببینم این سه مورد بیشترین خاطره و شیرینترین لحظه های عید برات بودند و کاملا مشخصه که از حضور در این مکانها بسیار لذت بردی

در مورد نوع لباس و آرایش مو و صورت من بسیار دقیق و حساس هستی اگر از رنگ یا مدل لباسم خوشت نیاد با صراحت تمام اعلام میکنی مامان لباستو عوض کن دوستش ندارم اون لباس مثلا صورتی تو بپوش! یا موهاتو این شکلی نکن دوست ندارم. خیلی جالبه که انقدر برات مهمه من چی بپوشم یا چه مدلی آرایش کنم همچنان بابوسه های گاه و بیگاهت و گفتن دوستت دارم های بی مقدمه ت منو از خود بیخود میکنی و من عاشق این لحظه ها هستم که یه مرتبه پیدات میشه دستاتو دور گردنم حلقه میکنی و میگی مامان دوستت دارم بعدم یه عالمه بوسه از سر و صورتم که دیگه میخوام زمان همینجوری متوقف بشه و گرمی وجودت کنارم بمونه

علاقه زیادی به ماشینهای ساختمان سازی داری و چون جلوی خونه ما در حال ساخت و سازه تقریبا بیشتر مواقعی که پارک میریم با دیدن ماشینای سنگین سوالت آغاز میشه اسم این ماشین چیه چیکار میکنه؟

اگر خدا بخواد خونه مون تا یکماه دیگه آماده هست چون هراز گاهی برای دیدن پیشرفت کار سر ساختمون رفتیم شما کامل مکان خونه جدید رو بلدی و از دور تا چشمت به ساختمون میافته میشناسی و میپرسی:مامان خونمون آماده شد؟ عزیزم قربونت برم که تو هم بیقرار شدی و تاخیر درتحویل خونه برای شما هم سنگین شده اصلا دوست نداشتم اینجوری بشه و ذهن کوچولوت درگیر بشه اما انگار این تاخیر نه تنها برای خودمون کمی کسل کننده شد بلکه برای شما و ملی هم سخت بوده اگر خدا بخواد دیگه چیزی نمونده و به زودی به خونه خودمون میریم

 

برای جشن تولدت که کمتر از یکماه دیگه بهش مونده قراره یه جشن کوچیک خودمونی بگیریم چون تقریبا با اسباب کشیا و کارای داخل خونه جدید همراهه امکان جشن مفصل نیست اما بهت قول میدم کاری کنم که حسابی بهت خوش بگذره.

دوستت دارم نفسم و برای خوشبخت شدن شما و خواهرجونیت هر کاری لازم باشه انجام میدم بوس

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان مهراد
8 اردیبهشت 94 8:14
به به خونه نو مبارک. بسلامتی و شادی محبوبه جون جاری جدید هم مبارک. میگما من خیلی تحمل صدای اینجور تبل ها رو ندارم. شما چی کار میکنید؟ احتمالا عزیزجون همراه تبل یه بسته قرص سر درد هم براتون نیاورده؟؟؟؟؟
مامان ملی و کوروش
پاسخ
سپاس دوستم من عاشق تبل زدن کوروشم نه تنها تبل بلکه فلوت و ساز دهنی هم داره با صداهاش زندگی میکنم و شاید هر روز بگم دروغ نگفتم که برام کنسرت داره بخدا خیلی شیرینه نمی دونم شاید چون مادرم این حس رو دارم اما هرچی هست اون لحظه ها فقط میخوام بشینم و نگاهش کنم
مامان مهری
8 اردیبهشت 94 8:15
کوروش جون رو که ماشاله خیلی هم آقا شده رو ببوس. مخصوصا با این تیپ مردونه
مامان ملی و کوروش
پاسخ
سپاس بیکران دوست گلم
زهرا مامان ایلیا جون
9 اردیبهشت 94 20:02
سلام عزیزم رمز و برات خصوصی میزارم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد