در آستانه ی سه سالگی
پسر قشنگم نزدیکه که دیگه سه ساله بشی و این روزا بیشتر از همیشه دوستت دارم و از وجود نازنینت لذت میبرم با شیرین زبونیهات و با با بازی کردنات دلبری میکنی و هر روز کلمات جدید و حرکات تازه ازت می بینم.البته گاهی بدقلقی هایی داری و واقعا کلافه میشم با بداخلاقی میخوای به هدفت برسی و اگر مراقب نباشم امکان داره کمی به سمت اشتباه برم و یه جورایی تربیتت خراب بشه برای همین گاهی مجبورم جدی تر باشم و با قدرت بهت بگم:نه! و در مقابل شما هم کوتاه نمیای یا بد اخلاقی میکنی یا میگی:مامان دیگه دوستت ندارم برو بایات قهرم! برو پیش مامانت! اینجور مواقع انقدر خنده ام میگیره که نگو نمی دونم این حرفارو از کجا در میاری؟ یه روز که گفتی برو پیش مامانت من گفتم: آخه مامان...