کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

قندک مامان

رفتن به طبیعت و لذت بردن از های لطیف بهاری

  این عکسا رو با تاخیر گذاشتم چون سیستم بهم ریخته بود و تازه درست شده پس چی شد؟این عکسا مربوط به جمعه ٢٢/١/٩٣ هستش: اینجا مامانی تصمیم گرفت تا پوشکمو باز کنه تا براحتی بتونم بازی کنم و آموزش توالت رسما آغاز شد الحق منم خیلی خوب شروع کردم و همکاری لازم رو انجام دادم کوروش:یه کباب مشتی درست کنیم تا همه حالشو ببرن به به چه عالی شده بفرمایی کباب برگ! دهکده شاندیز خیلی باصفا بود بخصوص پرنده های خوشگلش که من عاشقون بودم و همش میگفتم: جوجو! بابا جون دست از سرم بردارین می خوام برم پرنده ها رو ببینم!چقدر ازم عکس میگیرید؟   آخر سرم از خستگی این شلکی شدم: ...
8 ارديبهشت 1393

ورود به ماه پانزدهم زندگیم

  یه سلام و یه لبخند تقدیم به همه ی خاله ها و عموهای خودم امروز اینجانب وارد 15امین ماه زندگی پربارم شدم هورااااااااااااااااااا 15 ماهگیم مبارک تو این مدت پیشرفتهای زیادی کردم که در صدر همه ی اونا دامنه ی لغاتمه که با سرعت نور در حال گسترشه رشد حرکتی هم که نگو از در و دیوار خدا بالا میرم و خیلی وروجک شدم به شدت دردری هستم و تازگیها برای اینکه منو ببرن دردر الکی گریه میکنم و با فیلم بازی کردن دل بقیه رو میسوزونم تا منو ببرن دردر گاهی که گریه های الکی جواب نمی ده گریه هام واقعی میشه و تازه اینجور مواقع دیگه قهرم میکنم و هر کی بیاد طرفم بد میبینه شدیدا رقاص شدم و چیزی نمونده کلاس رقص خصوصیمو افتتاح کنم با مدلای جدی...
5 مرداد 1392

کارواش کوروش و بابایی

وقتی بابایی میره ماشین رو تو حیاط بشوره اینجانب از قافله عقب نمی افتم و تو کارواش بابایی برای خودم کار جور کردم و از حالا فعالیتم بالاست. یه روز که بابایی داشت ماشین میشست منم طبق معمول داشتم کمکش می کردم و جاتون خالی صفا کردم نگاه کنین: این آبا از کجا میریزه آخ چقدر تشنم شد یه کم جارو کنم اینجاهارو تمیز شه مثکه چاه گرفته بازش کنم لباسام خیس شد و مجبور شدم لخت شم چی پیدا کردم یکمی بازی کنم باهاش می خوام برم پیش بابایی ولی مامانی نمی زاره میگه مریض میشی همین جا باش منم الفرار مامان میگه اینجا بشین تا خشک بشی خودمو لوس میکن...
29 تير 1392

پارک ملت _ بازی با اردکها

  جمعه هفته پیش اینجانب بهمراه یک عدد خواهر شیطون مامان و بابا رو چل کردیم و از بس بیتابی کردیم که مجبور شدن تو زل گرمای تابستون سر ظهر ما رو ببرن پارک. تو پارک خیلی خلوت بود و تک و توک آدم دیده می شد ولی چیزی که خیلی توجه ما رو جلب کرده بود اردکای نازنازی بود که از محوطه ی خودشون اومده بودن بیرون و تو چمنا میچرخیدن. من تا اونا رو دیدم دست و پا و ذوق زدن و جیغ و دادم رفت به هوا و با ملینا بدو دنبال اونا: ما بدو اردکا بدو:     بیچاره ها از دست ما در رفتن و برگشتن تو محوطه ی خودشون تا دستمون بهشون نرسه:   و من در حسرت گرفتن اردکا از پشت میله ها نظار...
29 تير 1392

مهندس کوچولو

چند روز پیش بابا محمد ماشین جدیدمو که لطف کرده بودم و روش نشسته بودم و شکسته بودمش رو باز کرد و در حال تعمیرش بود که یهو من دیدم و بدو بدو بطرف بابایی حمله کردم و با قلدری و سر و صدا پیچ گوشتی رو از دست بابا گرفتم و مشغول مهندسی شدم. تازگی ها خیلی قلدر شدم اگه چیزی رو بخوام باید بدستش بیارم وگرنه زمین و زمان رو بهم میریزم وتازه قهر کردنو یاد گرفتم خودمو به سمت عقب پرتاب می کنم و شروع می کنم به جیغ و داد کردن و اگر جواب نداد گریه می کنم و گوله گوله اشک می ریزم انگار که دنیا رو ازم گرفته باشن. البته این روش در مواقع حساس و خطرناک جواب نمی ده ولی در اکسر موارد موثره و راه خوبی برای رسیدن به هدف شده.اوایل وقتی خودمو به عقب پرت می کردم با مخ می...
24 تير 1392

کوروش مانکن پروداکشن

چند روز پیش وقتی از حموم اومدم مامانی داشت موهامو خشک می کرد که یه دفعه به سرش زد منو فشن کنه برای همین یکمی موهامو داد بالا و شدم کوروش مانکن پروداکشن میگی نه نیگا کن: اینجا از خنده های مامانی خنده ام گرفت. مامانم که طبق معمول قربون صدقه ام میرفت ولی بابایی به نظر خوشش نیومده بود قیافه ی بابایی= بابا میگه:پسر من باید سنگین و رنگین باشه اینجوری= ولی مامانی دوست داره منو قرتی پرتی کنه اینجوری= اینم یکی از نقاط غیر مشترک مامان و باباست دیگه چه کنیم!؟  ...
22 تير 1392

عکسای شاندیز

کوروش جونم تو این پست اومدم تا عکسای خوشگلتو بزارم آخه تو خیلی بلا شدی و نمی زاری زیاد بیام اینجا و وبلاگتو آپ کنم.الانم هی میری و میای و عروسکتو میاری میدی بهم و داد میزنی ماما ماما یعنی مامان برام روشنش کن.به عبارتی یه دستم رو کیبورده و یه دستم به عروسک شما شیطون بلای من حالا عکسات همراه توضیحات به زبون شیرین خودت: دارم میرم شاندیز صفا کنم جای همه خالی   این از زمانهای کمیابیه که من تو صندلی خودم میشینم   کنار فواره ی آب با عمو کیف می کنم همش میرفتم طرف آب و عمو مجبور شد بغلم کنه   اینجا عمو منو برد جلو و آب میپاشید تو صورتم خیلی باحال بود از خنده هام معلومه که خیلی خوشم ا...
20 تير 1392

طراحی عکس کوروش از طرف یه دوست

دوست جونا سلام یه دوست خوب عکس منو طراحی کرده و تو وب خودش گذاشته اگه مامانیا دوست دارن عکس نی نی های خوشگلشونو تو گالری زیبای کودکان ببینن حتما به این آدرس برن و زود زود عکساشو نو ببینن رو عکسم کلیک کن تا خودت ببینی چی میشه ...
18 تير 1392

قرار با دوستای گل نی نی سایتی

سه شنبه هفته ی پیش مامانی با دوستای نی نی سایتی قرار داشت عصر ساعت 6:30 من و ملینا و مامانی رفتیم سر قرار. اولین نفری مامان روژین جونی بود که از همه زرنگتر بود. روژین خانوم خیلی جدی تشریف داشتن اصلا به من نمی خندید ولی تا چشمش به آروین جونی افتاد زد زیر خنده(ناقلا) آخه از وقتی تو شیمک مامانیش بود مامان آروین نشونش کرده بود. آروین پسر نازی بود خیلی خوشگل و تپلی بود مامانشم که مثل همه ی مامانا ماه بود. ایلیا جونم که با مامانی و بابایی از کرج اومده بودن و مسافر بودن و الحق که خیلی زحمت کشیدن تو اون شرایط اومدن سر قرار. پردیس جونم که خیلی آروم و مظلوم بود مامان عاشقش شده بود. خلاصه به همه ما خوش گذشت فقط ما نی نی ها آخرای کار یکمی بداخل...
16 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد