بهمن 93
سلام پسر خوشگلم قند عسلم خوبی؟ این روزا حسابی سرمون گرمه آخه عزیز و آزی اومدن خونمونببخشید که دیر آپ میکنم آخه درگیر کارای دیگه بودم پنج شنبه هفته پیش یه جشن تولد کوچولو گرفتیم آخه تولد مامانی بودعزیز و خاله آزی و خاله مری و آریا جون و عزیز جون و عمو مسعود و خاله فاطی و بهناز جونم بودن پیشمون و خیلی خوش گذشت. مامانی 35 ساله شد. من در 35 سالگی یه دختر خوشگل 10 ساله و یه پسر طلای 2و نیم ساله داره خدایا شکرت
عکسای شب تولدم رو تو کامپیوتر وارد نکردم بعدا میزارم ولی الان برات عکسای دیگه دارم ببین:
اینجا بابایی ملینا و شما رو برده بود کلوپ پاندا و منم کلاس بودم حسابی بازی کرده بودین و بابایی رو خسته کرده بودید
داری با عزیز تلفنی حرف میزنی چند روز قبل از اومدن عزیز به خونمون میگی عزی برام فیتیله آبی بخر
از حمام اومدی و موهاتو سشوار زدم
بازم وسایلی برای اجرای موسیقی زنده پیدا کردی و در حال نواختن و خوندنی
اینجام با دوست عزیزت آلاله داری بازی میکنی خیلی با هم جور شدین و هر وقت میاد یا میری خونشون دیگه دل نمی کنی ازش
خونه عزیزجون که میریم یه راست میری سروقت تنبک عمو میلاد و برش میداری عمو هم این شکلی میشه آخه به تنبکاش حساسه
اینجا رفته بودیم شاندیز و مامانی باز هنرنمایی کرده و یه جای قشنگ برای عکس گرفتن پیدا کرده