کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

قندک مامان

در آستانه ی سه سالگی

1394/2/22 13:19
1,242 بازدید
اشتراک گذاری

پسر قشنگم نزدیکه که دیگه سه ساله بشی و این روزا بیشتر از همیشه دوستت دارم و از وجود نازنینت لذت میبرم با شیرین زبونیهات و با با بازی کردنات دلبری میکنی و هر روز کلمات جدید و حرکات تازه ازت می بینم.البته گاهی بدقلقی هایی داری و واقعا کلافه میشم با بداخلاقی میخوای به هدفت برسی و اگر مراقب نباشم امکان داره کمی به سمت اشتباه برم و یه جورایی تربیتت خراب بشه برای همین گاهی مجبورم جدی تر باشم و با قدرت بهت بگم:نه! و در مقابل شما هم کوتاه نمیای یا بد اخلاقی میکنی یا میگی:مامان دیگه دوستت ندارم برو بایات قهرم! برو پیش مامانت! اینجور مواقع انقدر خنده ام میگیره که نگو نمی دونم این حرفارو از کجا در میاری؟ یه روز که گفتی برو پیش مامانت من گفتم: آخه مامانم که اینجا نیست تهرانه بعد گفتی :خب برو سوارر قطار بشو برو تیران! وای که من مردم از خنده بعدش این شد بازی من گفتم پس برام بلیط بخر برم. بعد شما هم رفتی تو عالم خودت مثلا برام بلیط خریدی گفتی:آقا یه بلیط بده! بعد دادی به من گفتی بیا بلیط!منم مثلا سوار قطار شدم رفتم! بدخلقی یادت رفت و تبدیل شد به یه بازی شیرین و خنده و شوخی

البته همیشه برای منحرف کردن ذهنت موفق نمیشم گاهی که کم میارم ترجیح میدم ترک کنم و محل نزارم تا کم کم آروم بشی بالاخره اینم یه مرحله از سن توست و باید بگذره و کم کم خودتو پیدا کنی و بفهمی با محیط و آدمای اطراف چه جوری تعامل داشته باشی اصلا دوست ندارن خود خواه بشی چون می دونم تو مدرسه و اجتماع برات ضربه بدی میشه و تو روحیه تو اون وقت اثر میزاره

در این رابطه وجود دوست خوبی مثل آلاله برات خیلی خوبه و من از اینکه باهاش ارتباط داری خوشحالم چون با اون نمی تونی زور بگی چون ملی بیشتر مواقع کوتاه میاد و بهش زور میگی اما آلاله نه!

موقع خواب معمولا بازی شروع میشه میگی:مامانه من میشم بچه شیر شما مامان شیره! بعد ادای شیر درمیاریم البته شیری که داره بچه شو میخوابونه.به ترتیب همه حیوونا رو اسم میبیری و من دیگه آخراش کم میارم میگم بسه کوروش بخواب دیگه دیروز وقتی گفتم بسه خیلی بامزه گفتی :من میشم کوروش شما مامان محبوبه!وای که دلم غش رفت انقدر مامان محبوبه رو قشنگ گفتی تا حالا اینجوری نگفته بودی و من چسبیدم ماچت کردم.

بعضی وقتا کار بد میکنی من دعوات میکنم میای میچسبی اولش لبخند ملیحی تحویلم میدی بعد میگی مامانه دوستت دارم من بایات قهر نیستم مامانه میخوام ببرمت بیرون برات آبمیوه بخرم و ....... وای که اخم من در یک لحظه تبدیل به خنده های از ته دل میشه و به طرز ماهرانه ای آرومم میکنی و اصلا یادم میره چیکار کرده بودی.این یکی از متدهای ارتباط موثر هست و شما این رو ذاتی بلدی خدا تو وجود همه ما این نکات رو گذاشته اما نمی دونم چرا بعضی وقتا یادمون میره در اوج خشم و عصبانیت طرف مقابل یه کلمه محبت آمیز بر زبون بیار مثل آب روی آتیش می مونه!

آموزش کلمات ساده رو با بن بن بن شروع کردیم و شما خیلی دوستش داری و خوب همکاری میکنی فعلا فقط در حد تصاویر و کارتای بزرگه

کلاس موسیقی هم که جلسه اولش گذشت و مربی خیلی راضی بود

ایشالا برای زبان هم به زودی اقدام میکنم هرچند که چند کلمه ای با تبلت یاد گرفتی و مرتب به زبون میاری

جدیدا تمایلی به تبلتت نداری و اصلا طرفشم نمیری حتی با تبلت من و گوشی بابایی هم بازی نمیکنی که من خوشحالم چون بهتره که بیشتر بازیهای دیگه داشته باشب تبلت فقط برای آموزش زبان باشه

چند روزه پیش سر مساله ای داشتی بدخلقی میکردی گفتم کوروش میخوای تبلتت رو بدم بازی کنی گفتی :نه نمی خوام با عصبانیت داد زدی اصلا میخوام از پنجره پرتش کنم پایین! البته یه بارم به من گفتی میخوام از پنجره بندازمت پایین!بخدا هاج و واج می مونم از کجا اوردی این حرفو چون من تا حالا چنین چیزی رو به هیچکس نگفتم و اصلا تصورشم برام وحشناکه ولی فکر میکنم بدونم کی یادت داده!!!!!

سپاسگزاری کردن رو خوب بلدی و در وقتایی که لازمه بکارش میبری مثلا وقتی برات چیی میخریم زود تشکر میکنی یا یه روز سیب زمینی برات سرخ کردم هنوز خوردنت تموم نشده بود گفتی مامانه مرسی برام سیب زمینی سرخ کردی. از خونه عمو مسعود میومدیم بهت عیدی داد تا دم در چند بار داد زدی مرسی بهم عیدی دادی عمو! خیلی بامزه میگفتی عمو خنده اش گرفته بود.

همچنان به نوع لباس پوشیدنم و آرایشم حساسی و تا از لباسی خوشت نمیاد میگی مامانه عوضش کن اینو دوست ندارن اون لباس صورتی تو بپوش.موهاتواینجور نکن اون مدلی ببند!خلاصه داستانی داریم بخدا!

دیشب بعد از شام گفتی:مامانه فردا برام پاستا درست میکنی؟گفتم:آره پسرم فردا برات درست میکنم.گفتی:مامانه!از اون قارچای فلفلی که دفعه پیش زدی دیگه نزنی ها دوست ندام!وای منو میگی می خواستم لهت کنم انقدر که بانمک احساستو بیان کردی دستاتم بالا پایین میدادی با چشماتم اطوار میامدی اما اینجور مواقع سعی میکنم جلوی خودمو بگیرم و زیاد واکنش نشون ندم!

دیشب موبایل بابا دستش بود رفته بود وایبر رفتی کنارش گفتی گوشیتو میدی برای مامانه قلب بزارم؟بابایی گوشیشو داد دستت شروع کردی به فرستادن قلب و بوس و گل و.برای من بعدش یه لایک انداختی گفتی مامانه برات لایچ دادم! دیگه طاقتم نیومد بغلت کردم و فشارت دادم تا دلم خنک بشه از شیرین ززبونیات هر چی بگم کم گفتم.

بهت یاد دادم شبا موقع خواب از خدا تشکر کنی و باهاش حرف بزنی میگی:خدایا کمکم کن پسر خوبی باشم اسباب بازیامو به آلاله بدم باهاش مهربون باشه خداجون بوس دوستت دارم این آخری رو از برنامه چرا تقلید میکنی

هرچی از شیرینهات یادم بود نوشتم هرچند خیلی مسایل دیگه هست اما یادم نمیاد دوستت دارم پسرم و بهترینها رو برای تو ازخدا میخوام

راستی برای تم تولدت هم فعلا درگیریم یه روز میگی من ماشین میخوام باز روز دیگه نظرت عوض میشه میگی موسیقی میخوام کیکا رو از اینترنت نشونت دادم فعلا دو تا ازمه بیشتر نظرتو جلب کرده که احتمال زیاد یکی از همونا میشه تم تولدت امیدوارم خوب از کار در بیاد

 

 

 

ک

جدیدا تو ماشین میای روی کنسول میشینی و تو صندلیت نمیشینی بابایی همش میگه کوروش برو تو جات بشین خطرناکه اما کوروشی بلا گوش نمیده!

 

ک

ک

تازگیا از تفنگ بازی و ماشین بازی خوشت اومده و کم کم داری کاری پسرونه میکنی

 

ک

ک

ک

ژستای مختلف تو پارک کنار خونه

ک

ک

روزایی که ظهرش شیطون بشی و نخوابی شب بیهوش میشی روی مبل

همه ی امید من به شما و خواهرجونیت هست و خیلی دوستون دارم عزیزای دلم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامي مينا
2 خرداد 94 0:51
دوسته عزيزم اميدوارم هميشه سالم و شاد باشيد.
مامان ملی و کوروش
پاسخ
ممنونم مینای گلم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد