کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

قندک مامان

هنر مندی های خواهرانه

قندکم خواهر جونی خیلی دوست داره ازت عکس بندازه و عجیبا غریبا که جوجوی بلا بر خلاف وقتایی که خودم میخوام ازت عکس بگیرم و ادا و اطوار میای و به حرفم گوش نمیدی با خواهری خیلی خوب همکاری کرده و هرچی بهت میگه به حرفش گوش میدی و الحق که عکسای خوبی هم ازت می گیره: پلیس کوچولو   و بعلاوه تصاویری که در پست قبلی گذاشتم دست ملی گلم درد نکنه که از داداشی عکس گرفته عشق و علاقه خواهر برادری روز به روز بیشتر میشه و من از چشمای دو تایی تون میخونم که چقدر جونتون برای هم در میره امیدوارم این اتحاد و علاقه تا ابد پایدار باشه ...
24 دی 1393

تبلت بازی

ادامه مطلب با خرید تبلت برای قندک خان مشغله فکری مامان زیادتر شد چون اصلا دوست ندارم قندکم زیاد تبلت بازی کنه بیشتر مواقع از جلوی چشمای نازش پنهانه و فقط زمانی که یادش میاد تبلت داره میاد کنارم و میگه مامان تتتتبلتمو میدی؟( تبلت رو به همین محکمی که نوشتم بیان میکنه یعنی ت تبلت رو محکم و با تشدید میگه) و این موقع ست که تازه من میگم باید شارژش کنم تا یک دو ساعتی هم بگذره و بیشتر مواقع دیگه یادت میره و پس از شارژ کردن باز قایمش میکنم تا نبینی ولی مجدد بعد از چند ساعت و مخصوصا وقتایی که ملینا میاد خونه و با تبلتش بازی میکنه یادت میاد و دوباره میای پیشم اینبار میگی: تتتتتتتتتبلتم شارژ شد؟ و من میگم بله عزیزم و بعد با اکراه بهت میدم...
24 دی 1393

لذت ماست خوردن

    ادامه مطلب قندک مامان عاشق کثیف کاری و بهم ریزیه مخصوصا موقع خوردن ماست یعنی نشده که یکبار فقط فقط و فقط یکبار ایشون تمیز و مرتب و به قول خودش مرتب و منظم ماست میل کنن صحنه هایی از ماست خوردن به روش پلشت ها( به قول مشهدیا):   کاملا غرق در افکار خودشه و اصلا تحویل نمی گیره با چنان لذتی ماست رو به پوست دستش میماله که هر کی ندونه فکر میکنه داره لوسیون میوه ای می زنه به خودش( البته ناگفته نماند ماست دارای خواص بی نظیریه و برای پوست بدن مفید)       وقتی متوجه عکسبرداری مامان میشه کم کم خودنمایی میکنه حالا دستهای ماستی رو باید نمایش بدم   و حالا موقع...
24 دی 1393

این روزهای ما

  قندکم سلام،چطوری خوشگلم؟این روزا خیلی بازیگوش شدی و طبق معمول همه ما رو با کارا و حرفات شوکه میکنی،مثلا چند روز پیش اومدی پیشم گفتی مامانه دارم کار خلاقانه میکنم.منو میگی مونده بودم این کلمه رو کی از زبونم شنیدی! دم به دقیقه میای میچسبی به بغلم و بوسم میکنی میگی دوستت دارم،یه بار میخواستی بگی عاشقتم اشتباهی گفتی عاشقم تو رو! بعضی وقتا هم با شعر میگی:دوسسست دااارم من بیچاره ............خلاصه خیلی موش شدی خوشمزه ی من و من هر روز عاشقتر از روز پیش میشم.  پنجشنبه گذشته مراسم شب یلدای ساراجون دختر عموی بابا محمد بود اولش فقط خانما بودن شما هم که میونت با خانما زیاد خوب نیست فقط میخوردی و تماشا میکردی گاهی هم برای خودت دست میز...
14 دی 1393

عکسای جا مونده از پاییز

    تولد بابا محمد 8 مهر 93   توی ماشین کورشی خسته تو پارک خونه در حال بازی و شیطنت   بابایی در تبریز آذر ماه   بازم پارک   عاشق راه رفتن روی لبه ها و مامانی این وقتا این جوری هست: در حال انجام حرکات ورزشی برای تقویت عضلات چهار سر ران باز یه وسیله ای گیر اورده تا باهاش بنوازه و بخونه دم کنی های نوی مامانی رو برداشته و کلاه کرده یکی برای خودش یکی برای مامانی   غذای مورد علاقه ی این آقا : پاستا و  نیز عاشق نان!   اینبار مامانی هنر مندی کرد و موقع درست کرد...
7 دی 1393

چند تا عکس جدید

ایندفعه دیگه با دست پر اومدم و چند تا از جدیدترین عکسای عزیزامو اوردم: شبی که بهمراه  عمو رضا و خانواده ی گلشون به سرزمین عجایب رفته بودیم هستی و ملینا برای دقایق کوتاهی تو شلوغیها کورشی غیبش زد و من داشتم سکته میکردم وقتی چشمم بهش افتاد انگار دنیا رو بهم دادند خیلی ترسیده بود و گریه میکرد بغلش کردم و آرومش کردم بعدش برای اینکه حالش عوض شه سوار فنجون شدیم خداییش کیف داد و کلی خندیدیم .کورشی با سرعت میچرخوندش و من سرم حسابی گیج رفت. پنجشنبه شب با عزیزجون اینا رفتیم طرقبه و چایی خوردیم.میلاد دور از چشم من پفک خرید و کورشی بلا هم که عاشق پفکه با ولع تمام داره میخوره بابا جون مهربون ...
7 دی 1393

زمستون هم اومد

سلامی به گرمای قلبهای مهربون زمستون ۹۳ هم از راه رسید و پاییز با تمام خوبیها و بدیهاش گذشت،پاییز طلایی و رویایی با شبهای طولانیش با بارونای قشنگش با رنگای زیباش و با یلدای بلندش بعضی وقتا دلم از گذر ایام می گیره چند وقت پیش به ملینا گفتم چقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود که مدرسه ها باز شدند اما حالا سه ماه ازش گذشته ملی هم با من هم عقیده بود و از گذر زمان متعجب. دلم میخواد از روزام بیشتر استفاده مفید کنم دوست دارم کارایی که همیشه دوستداشتم رو انجام بدم اما به خاطر شرایط موجود نمیشه .احساس میکنم مدتیه همه چیز مسکوت شده و این به خاطر آماده نبودن خونه ی جدیدمونه  انتظار انتظار بازم انتظار چه سخته انتظار،چقدر من بیقرار شدم دیگه داره حوص...
5 دی 1393

قندک دو سال و نیمه ی ما

دو سال و نیمه شدنت مبارک عشق نرم من       لولوی کوچولو داره مامان رو میترسونه   عزیزک من این روزا به شدت بلبل زبون شده و روزی نیست که من و ملینا رو با کلام شیرین و کارای بامزه اش متعجب نکنه. ملی گاهی از شدت علاقه آب لمبوش میکنه و جای بوسه های محکمش رو صورت قندک مارک میندازه و منو یاد بوسهای محکم خواهرم مریم میندازه که لپامو قرمز میکرد و گاهی هم گریه مو در میاورد .برای همین همش به ملی تذکر میدم یواااااش دخترم گناه داره دردش میاد.امممما ..... پسرم چندتا دسته گل حسابی به آب دادی : 1-خراب کردن در لباسشویی : انقدر با در ور رفتی که قفلش شکست و دو ماهی ما مجبور بودیم خودمون...
10 آذر 1393

موسیقی

عشق و علاقه به موسیقی در وجود کورش از بدو تولد خودنمایی می کرد بطوری که وقتی گریه میکرد و بی تاب بود با صدای موسیقی عمدتا موسیقی کلاسیک یا سنتی آرامش خاصی وجودش رو فرا میگرفت و به دقت گوش میداد. البته بیشتر آهنگایی که براش پخش میکردم همونایی بودن که در دوران بارداری مرتب گوش میدادم و گاهی با گوش دادن اونها خوابم میبرد. این علاقه شاید ذاتی باشه و از همون دوران جنینی با سلولهای بدنش رشد کرده باشه در هر حال هرچه هست خیلی خوبه و خوشحالم که پسرم تا این حد موسیقی رو دوست داره. کورش عزیزم این روزها بیش از پیش نسبت به موسیقی علاقه نشون میدی روزی یک الی دو شایدم سه بار سی دی رستاک رو تماشا میکنی گاهی میای تو آشپزخونه دستمو میکشی با خودت به اتاق بب...
4 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد