چند تا عکس جدید
ایندفعه دیگه با دست پر اومدم و چند تا از جدیدترین عکسای عزیزامو اوردم:
شبی که بهمراه عمو رضا و خانواده ی گلشون به سرزمین عجایب رفته بودیم
هستی و ملینا
برای دقایق کوتاهی تو شلوغیها کورشی غیبش زد و من داشتم سکته میکردم وقتی چشمم بهش افتاد انگار دنیا رو بهم دادند خیلی ترسیده بود و گریه میکرد بغلش کردم و آرومش کردم بعدش برای اینکه حالش عوض شه سوار فنجون شدیم خداییش کیف داد و کلی خندیدیم .کورشی با سرعت میچرخوندش و من سرم حسابی گیج رفت.
پنجشنبه شب با عزیزجون اینا رفتیم طرقبه و چایی خوردیم.میلاد دور از چشم من پفک خرید و کورشی بلا هم که عاشق پفکه با ولع تمام داره میخوره
بابا جون مهربون
عزیز جون مهربون
جمعه نزدیکای ظهر که هوا گرمتر بود رفتیم پارک خونمون و کورشی و ملینا خانوم خیلی بازی کردند و دلی از عزا دراوردن البته من و بابایی هم بیکار نبودیم و بدمینتون بازی کردیم. کوروش به بدمینتون علاقه زیادی داره و بابایی با اون بازی کرد اینجام دسته بدمینتون رو گرفته دستش و به هیچکی نمیده
ملینا داداشی رو سوار دوچرخه کرده و راه میبره
این عکاسا هم از حیاط خونمونه که هنوز حال و هوای پاییزی داره البته گلای فرمز اون آدمو یاد بهار میندازه
اینا آخرین عکسایی بودن که گرفته بودیم تو پستای بعدی عکسای قبلتر رو میزارم
شاد و پیروز باشید بدرود