کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

قندک مامان

زمستون هم اومد

1393/10/5 8:34
226 بازدید
اشتراک گذاری

سلامی به گرمای قلبهای مهربون زمستون ۹۳ هم از راه رسید و پاییز با تمام خوبیها و بدیهاش گذشت،پاییز طلایی و رویایی با شبهای طولانیش با بارونای قشنگش با رنگای زیباش و با یلدای بلندش بعضی وقتا دلم از گذر ایام می گیره چند وقت پیش به ملینا گفتم چقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود که مدرسه ها باز شدند اما حالا سه ماه ازش گذشته ملی هم با من هم عقیده بود و از گذر زمان متعجب. دلم میخواد از روزام بیشتر استفاده مفید کنم دوست دارم کارایی که همیشه دوستداشتم رو انجام بدم اما به خاطر شرایط موجود نمیشه .احساس میکنم مدتیه همه چیز مسکوت شده و این به خاطر آماده نبودن خونه ی جدیدمونه  انتظار انتظار بازم انتظار چه سخته انتظار،چقدر من بیقرار شدم دیگه داره حوصله ام سر میره سعی میکنم خودمو بزنم به اون راه و بیخیال باشم اما .... حقیقت اینه که چشم انتظارم نه تنها من همه ما ، اب بابا اینا چیه من مینویسم چرا غر زدم انقدر نمیدونم دلم گرفته بود راستش چند وقته دل و دماغ نوشتن ندارم و کمتر وبلاگ بچه ها رو آپ میکنم. بچه های گلم ببخشید مامانی تنبل و کم حوصله شده،الان از حال و روز زمستونتون بگم:

ملی خانومی کرفتار درس و مشق و امتحان بود و مدتی بشدت مریض شد گوشاش و لوزه هاش عفونت کرد و متاسفانه چند تا دکتر متوجه نشدن و بجای دارو گوشاشو شستشو دادن تا اینکه تصمیم گرفتم ببرمش پیش دکتر نقیب زاده متخصص خوب گوش،دکتر با معاینه سریع متوجه مشکلش شد و یه سری دارم چرک خشک کن داد و گفت پس از مصرف دوباره باید چک بشه چون شاید نیاز به عمل لوزه باشه،ملی خیلی ناراحت بود و همش گریه میکرد منم دلداریش می دادم و میگفتم اصلا جای نگرانی نیست ایشالا با دارو رفع شه،خلاصه ماجرایی داشتیم الان شرایطش خیلی بهتره اما فردا داروهاش تموم میشه و برای چکاپ باید بریم دکتر امیدوارم مشکلش رفع شده باشه و نیازی به جراحی نباشه

از اتفاقات خوشایند این مدت هم  بگم که بالاخره به آرزوی دلش رسید و بابا محمد براش تبلت خرید .بابایی که معتقد بود تبلت وسیله مناسبی برای بچه ها نیست و ذهنشون زیادی درگیر بازی و ... میشه بالاخره رضایت داد به شرطی که ملی رعایت بکنه براش تبلت بخره،الان ملی تو پوست خودش نمی گنجه و بسیار شادمانه.

از کورش بلا بگم این وسط سو استفاده کرده و تو مغازه کلی سر صدا به راه انداخت که بابا منم تبلت میخوام به تبلت میگفت تبی و مثل مرغ پر کنده بالا پایین میپرید،ما هم تصمیم گرفتیم تا براش کیدز تب بگیریم تا ساعاتی بازی و فعالیتهای آموزشی داشته باشه مثل آموزش زبان و نقاشی و...

تمام لباسها و کفش و کاپشن و همه چیزشو خودش انتخاب میکنه و موقع انتخاب رنگ تبلت در کمال تعجب رنگ صورتی انتخاب کرد و هرچی ما گفتیم آبی بردار پسرونه هست رضایت نداد و چشمش بدجوری صورتی رو گرفته بود ما هم به انتخابش احترام گذاشتیم و صورتی رو براش گرفتیم جالبه که الانم وقتی کسی بهش بگه چرا صورتی این دخترونه ست آبی میخریدی میگه نه من صورتی دوست دارم.کلمه دوست دارم زیاد استفاده میشه و به احساس واقعی خودش کاملا واقفه این که چی دوست داره و چی دوست نداره و من لذت میبرم از این حس خوبش.

این قصه خرید تبلت بود از شب یلدا بگم که خونه عزیزجون بودیم و کورش و میلاد و ملینا کلی بلاگی کردن شب خوبی بود و بهمون خوش گذشت وقت برگشت تو ماشین کورش با زبان شیرینش برای من از اتفاقاتی که افناده بود و صحبتها و کارایی که با میلاد انجام داده بود تعریف میکرد و منم ذلم براش ضعف میرفت،یه کم فکر میکرد و دوباره یادش از چیزی میافتاد و شروع میکرد به تعریف کردن که خیلی برام بامزه بود،تلبته قبلا وقتایی که ملینا برام ماجرایی رو تعریف میکرد کورش هم به تقلید ازش میپرید وسط و شروع به حرف زدن میکرد اما اینبار خودش حرفی برای گفتن داشت و این یعنی پسرم توانایی ابراز وجود و ارتباط با دیگران رو به خوبی پیدا کرده و منم که خوشحال فقط دوست دارم بغلش کنم و بچلونمش.

در ابراز عشق و علاقه هم بسیار تواناست گاهی بی مقدمه میاد تو بغلم و صورتمو بوس میکنع و میگه مامانه دوستت دارم سرشو رو شونه من میزاره بعضی وقتا هم که سر سفره نشستیم دستشو دور گردن دو تا از ما انداخته و به هم نزدیکمون میکنه و میگه دوستی. گاهی که کار اشتباه میکنه و من نصیحتش میکنم البته با لحن محکمتر و جدی میاد میچسبه بغلم و میگه مامانه آشتی میشی منم خنده م میگیره و محکم بغلش میکنم میگم من همیشه باهات آشتی هستم و اصلا یادم میره سر چی ازش دلخور بودم اینا همه نکات ریز در برقراری ارتباط موثره که کورش ذاتی بلده.

تو هفته گذشته که تقریبا بیشترش تعطیل بود ما مهمونای عزیزی داشتیم،دوست خوب بابا محمد همراه همسر و بچه های گلشون اومدن مشهد و خونه ما بودند،ملینا و هستی دختر گلشون که حسابی با هم سرگرم بودند و مثل دو خواهر شده بودند کورشی هم که سرگرم بود و با عمو حسابی جور شده بود یه جورایی از سر و کولش بالا میرفت.عمو رضا تا میخواست بخوابه کورش میپرید رو سرش و موهاشو میکند و نمی زاشت بخوابه کلی از دستش خندیدیم.شب اول با هم رفتیم الماس شرق و سرزمین عجایب بازی کردیم و بعدش رفتیم کباب ترکی نشاط خیلی شب خوبی بود،شب دوم هم رفتیم طرقبه رستوران جنگل عزیزجون و باباجون و عمو میلاد و مسعود و زن عمو آتنا هم بودند و کلی خندیدیم و خوش گذروندیم،اما فرداش  دوستامون رفتند و تنها شدیم.

انروز کورشی ۳۱ماهه شده خیلی دوست دارم براش کیک بپزم اما به خاطر شکستن شیشه فر مدتیه نتونستم کیک درست کنم ما همچنان کنتظریم تا خونه جدیدمون رو تحویل بگیریم و به زندگی و وسایل خونه سر و سامان بدیم و من طبق معمول نمی تونم کارایی که دوست دارم رو انجام بدم.

 

تا جایی که تو ذهنم بود از احوال این روزامون نوشتم اما از عکس خبری نیست چون دوباره کامپیوتر مشکل داره و اصلا هیچ مموری رو نمیشناسه باید صبر کنیم تا بابایی درستش کنه و یه عالمه عکسای خوشکل دارم تا از بچه ها بزارم. 

 

دوستای گلم امیدوارم زمستون پر خاطره و زیبایی رو پیش رو داشته باشید بوس

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان فرزانه
5 دی 93 14:35
مامان کوروش جان یه خواهشی ازت دارم برای جشنواره نی نی وبلاگ نیاز به رای دوستام دارم میشه اطف کنی به ما رای بدی شماره 74 رو به 1000891010بفرست توروخدا نگو ولش کن بابا ....لطفا !!!!!....به ما هم سر بزن عزیزم..یادت نره اس بدی خواهشا تا 18 دی ماه وقت داره منتظرم مرسی موفق باشی دوست خوبم
مامان مهراد
15 دی 93 11:35
تبلت مبارکه ملینا جون. کیدز تب شما هم مبارکه کوروش خان. حسابی بابایی رو تو خرج انداختین ها شیطون بلا ها.
مامان ملی و کوروش
پاسخ
ممنون مهری جونآره بابایی شرمنده کرد دیگه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد