این روزهای ما
قندکم سلام،چطوری خوشگلم؟این روزا خیلی بازیگوش شدی و طبق معمول همه ما رو با کارا و حرفات شوکه میکنی،مثلا چند روز پیش اومدی پیشم گفتی مامانه دارم کار خلاقانه میکنم.منو میگی مونده بودم این کلمه رو کی از زبونم شنیدی!
دم به دقیقه میای میچسبی به بغلم و بوسم میکنی میگی دوستت دارم،یه بار میخواستی بگی عاشقتم اشتباهی گفتی عاشقم تو رو! بعضی وقتا هم با شعر میگی:دوسسست دااارم من بیچاره ............خلاصه خیلی موش شدی خوشمزه ی من و من هر روز عاشقتر از روز پیش میشم.
پنجشنبه گذشته مراسم شب یلدای ساراجون دختر عموی بابا محمد بود اولش فقط خانما بودن شما هم که میونت با خانما زیاد خوب نیست فقط میخوردی و تماشا میکردی گاهی هم برای خودت دست میزدی و میرقصیدی تا من میخواستم برم نانای میچسبیدی بهم و گریه میکردی. تا اینکه آقایون وارد شدن دیگه پریدی وسط یکی باید از لای جمعیت جمعت میکرد خودتو کشتی از بس رقصیدی مثل اسپند بالا و پایین میپریدی و با هر آهنگی پایه بودی همش نگرانت بودم نکنه زیر دست و پای بزرگترا له بشی خلاصه ماجرایی داشتیم باهات
فردا شبش هم باباجون از طرقبه زنگ زد و گفت میلاد کیک گرفته ما هم زود رفتیم طرقبه تولد بازی
خلاصه هفته پر جشنی بود هفته پیش. حالا عکس:
کیک تولد عمو میلاد
از میون صدتا عکسی که ازتون گرفتم این دوتا خوب در اومد از بس سه تایی تون ادا اطوار در اوردین
عمو میلاد باز ادا دراورد ولی دیگه چون شما خوب افتادی پاکش نکردم
الانم نوبت کوروشی بود ادا در بیاره چون طاقتش تموم شده میخواد کیک بخوره
بالاخره به مراد دلش رسید داره می لمبونه!
عاشق کلوپ پاندا هستی و:
عاشق این خونه ها هستی و هر وقت بریم کلوپ امکان نداره اینجا نری بیشتر علاقه به وسایل آشپزی و خانه داری و اینجور وایل داری و دوست داری غذا درست کنی اتو کنی و کارای خونه رو انجام بدی هرچی بهت میگم مامان برو ماشینا رو بیار محل نمی زاری و فقط غرق بازی با قابلمه و ملاقه و .... میشی
اینجا هم همه قسمتا تعطیل شده بود ولی ول کن نبودی تنها جایی که هنوز کار میکردن قسمت ماشین سواری بود که بعنوان حسن ختام رفتی سوار شدی
وقتی شما و ملی سرگرم بازی هستین من و بابایی رفتیم کنار سفره یلدا و از خودمون عکس گرفتیم
این روزا خیلی دوست داری با تبلتت بازی کنی اما من دوست ندارم زیاد وقتت رو با تبلت پر کنی و یه جورایی ناراحتم برای همین بیشتر مواقع جلوی چشمت نمی زارم باشه و فق وقتی سراغشو میگیری بعد از کلی تایم که برای شارژ شدنش میگذره بهت میدم توی تبلتت بیشتر مطالب آموزشی گذاشتم و اعداد انگلیسی رو یاد گرفتی و از 1 تا 10 میخونی اسم حیوانات رو هم به انگلیسی گوش میدی و تکرار میکنی و میوه ها اما تا میبینی ملینا داره بازیهای خودشو میکنه چشم و همچشمی میکنی میگی منم میخوام یه بار برات نصب کردم آخه تبلتت منوی بزرگسال داره و با رمز واردش میشیم و برات نصب میکنم و این کار اشتباه بود چون با زرنگی یاد گرفتی و یه بار که به حرفت گوش ندادم و توجه نکردم در کمال تعجب دیدم خودت رفتی سمت بزرگسال و رمزشو درست زدی و وارد شدی بعدم باز در کمال تعجب دیدم وارد فایل شخصی شدی و مسیر نصب بازی رو بدرستی طی کردی و داشتی برای خودت بازی نصب میکردی منو میگی شوک شدم اصلا باورم نمیشد با یکی دوبار نگاه کردن یاد گرفته باشی اما واقعیت داشت و من فهمیدم دیگه نمی تونم هیچجوری دورت بزنم. تازه این اولش بود چون روز بعدش دیدم رو تبلت خودم هم دقیقا یاد گرفتی چه جوری وارد نرم افزارهام بشی و بازی برای خودت نصب کنی و من که همیشه بهت میگفتم تو تبلت من بازی نداره حسابی شرمنده شدم وقتی دیدم تبلتم رو اوردی پیشم و با لبخند رضایتی بهم گفتی مامان نیگاه کن بازی داره نیگااااااااااا!!!!!!! منو میگی هم شوکه بودم هم شرمنده از دروغی که بهت گفته بودم و خنده های شیطنت آمیزت حاکی از این بود که پی به دروغ من بردی و داری بهم میگی خودتی!!!!!!!
و دل نگرانی های امروز منم از اینه که دوست ندارم زیاد با تبلت وقتت پر بشه و این هوش و ذکاوتی که در وجودت هست هدر بره و خلاقیتت نابود بشه برای همین باید از خودم خیلی مایه بزارم و باهات بازی کنم گاهی میشه که از صبح تا شب درگیر شما و ملینا هستم یا دارم از مای درس میپرسم یا با شما بازی میکنم یا کارای خونه و عملا خودم رو فراموش کردماما چاره ای نیست من مادرم و در قبال فرزندانم مسئولم خداوندا کمک کن تا فرزندانم رو به بهترین نحو تربیت کنم
این پست رو هم با یه عکس از خواب فرشته های نازم تموم میکنم: