بستن پرونده ی سال 93
سلام گل پسرم قند عسلم خوبی مامانی؟عید نوروزت مبارک با یه عالمه تاخیرشرمنده که انقدر دیر وبلاگتو آپ میکنم.اومدم تا آخرین خاطرات 93 شما رو برات ثبت کنم و پرونده ی 93 رو ببندم و با انرژی تازه وارد 94 بشیم بی معطلی تا از خواب پا نشدی و کاسه کوزه ما رو بهم نزدی بریم سراغ عکسا و توضیحات رو عکس:
این تصاویر از 22 بهمن 93 هست که ما رفته بودیم پدیده شاندیز و قسمت مربوط به پاتی ناژ بودیم که خیلی شلوغ بود و بعد از کلی وایستادن توی صف فقط ملینا اونهم به مدت کوتاه تونست وارد بشه و شما به انداختن عکس کنار این فوکهای زیبا _که برای کمک به بچه های کوچیک برای اسکی روی یخ گذاشته بودن _اکتفا کردی
باز هم تصاویری در موقع اجرای کنسرت موسیقی سنتی کوروش
یکی از روزهای پایانی سال بود و داشت بارون میبارید و من متوجه شدم شما غیبت زده هرچی صدات کردم جوابمو ندادی بعدش در کمال تعجب دیدم رفتی لبه ی پنجره نشستی و خیلی رمانتیک داری به ریزش بارون نگاه میکنی و یه جورایی انگار داشتی مدیتیشن می کردی
عاشق زدن عینک آفتابی هستی و تا میخواهیم بریم بیرون میگی مامانه عینکنم کجاس؟ همش عینک میزنی و میگی مامانه ازم عکس بنداز!
اینجا هم خواهر جونی با تبلت خودش از شما عکس مینداخت و هنر نمایی کرده
اینجا هم عروسی دختر عموی مامانه یا بعبارتی دختر دایی بابا محمد بود و ما در ارم شاندیز مهمون بودیم خیلی خوش گذشت و پذیرایی عالی بود. شما هم دوست هم سن خودت رو پیدا کرده بودی و باهاش حال می کردی
باز هم یه روز بارانی دیگر و تماشای باران زیبا
تا میبینی دارم یوگا میکنم میای کنارم وایمیستی و ادامو در میاری
اینجا هم برای خرید لباس عیدت رفته بودیم هفده شهریور که برای خودت لباس خونه انتخاب کرده بودی و گیر داده بودی که همینو می خوام و راضی نمی شدی لباس دیگه ای رو پرو کنی خلاصه پوست ما رو کندی تا تونستیم لباسای عیدتو پرو کنیم
عاشق خرید تو فروشگاه هستی و همش میگی مامانه بریم خرید فروشگاه
آخرین جمعه سال 93 که رفته بودیم پارک ملت و هوا عالی بود و گلهای خوشرنگ و بو حس لطیفی به انسان می داد
اینجا هم کفشا و جوراباتو دراوردم و پا برهنه روی چمنا راه رفتی و خیلی حال کردی و دیگه نمی زاشتی کفش پات کنیم
چند وقتی بود که بابا محمد بد جوری به بلندی موهات پیله کرده بود و همش میگفت میخواد ببره برای اصلاح انقدر گفت که دیگه خودت می گفتی موهام بد شده و ببر منو آرایشگاه و اینجوری من برخلاف میلم مجبور شدم به خواست خودت عمل کنم و ببرمت تا موهای خوشگلتو بزنیم با اینکه اصلا خوشحال نبودم ولی وانمود می کردم که از کوتاه شدن موهات خرسندم تا تو ذوقت نخوره عزیزم
از دست بابایی خیلی کفری بودم و حتی باهاش قهر کردم
خیلی پسر خوبی بودی و یک ساعت تمام زیر دست آرایشگره بودی و صدات در نیامد آخه قرار بود مرتبش کنه ولی وارد نبود و آخر سر حسابی کوتاه کرد
و دو روز قبل عید که برای تبریک تولد عزیزجون به خونشون رفته تا سورپرایزش کنیم چون تولد عزیزجون اول فروردینه و ما معمولا نمی تونیم براش جشن بگیریم.اینجا عمو میلاد داره برف شادی میزنه و کوروش کیف میکنه
تقریبا تمام عکسای قبل از عید ثبت شد و ایشالا در پست بعد عکسای عید نوروز و سفر به تهران و تهران گردی و بعد عکسای شمال و رامسر رو میزارم
بای بای