مهرماه 94
مهرماه همیشه برای من یادآور روزای خوب کودکی بوده روزایی که بدون دغدغه های امروزه برای خودم کتاب و دفتر جلد می کردم روی برگهای خشک پاییزی قدم میزدم و از شنیدن صدای خش خش اونا لذت میبردم زیر بارونهای گاه و بیگاه پاییزی خیس میشدم
مهرماه امسال با سالهای گذشته برای ما متفاوت بود چون کوروش هم به جمع پژوهنده های کوچک پیوست و وارد فضای جدیدی از زندگی شد
روزای اول خیلی سخت محیط جدید رو قبول می کرد و اصلا تمایلی به مهد رفتن نداشتتو عکسای پایین کاملا چره ش نشون میده که دوست نداره بره داخل ساختمان و همونجا جلوی در می نشست
اینجا آقا کوروش همراه دوستاش دارن میرن اردو اولین اردوی زندگی پسرم . برای تماشای نمایش قلقلی میرفتن و کوروش از سوار اتوبوس شدن خیلی لذت میبرد و هیجان داشت
بعد از یه اردوی جانانه خسته و کوفته نرسیده به منزل تو ماشین خوابید و حتی از زور خستگی نتونستچاشتشو بخوره
و اما پس از تلاشهای بی وقفه مامانی کوروش با پای خودش و با رضایت کامل داره میره مهد کودک البته ناگفته نماند اینجا مرحله سوم پذیرش هست یعنی زمانی که بهمراه من وارد کلاس شد و پس از دقایقی من ازش خداحافظی میکنم و میرم
شله زرد نذری روز تاسوعا کوروش زحمت کشید و برامون گرفت. البته بعدشم به هیچکی نمی داد و میگفت مال خودمه
اولین جمعه ی مهر ماه بهمراه همسایه های عزیز خونه قبلی یعنی مامان و بابای آلاله جون رفتیم جاغرق خیلی هوا عالی و طبیعت زیبا بود
تولد بابا محمد روز 8 مهر ماه البته چهل سالگی بابایی بود که دوست داشتم براش جشن مفصلی بگیرم اما نشد
جشن تولد نیایش
این بود رویدادهای مهر ماه تا بعد بدرورد