کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

قندک مامان

خاطرات شهریور بهمراه عکس

1394/7/11 7:59
1,826 بازدید
اشتراک گذاری

آخرین ماه تابستون هم با بدو بدو برای ثبت نام بچه ها و تهیه لوازم مورد نیازشون گذشت و ما امسال سفر نرفتیمغمگین اما خدا رو شکر من تونستم مدرسه ملینا رو جابجا کنم و از این بابت خوشحالم در ضمن کوروش هم دیگه میره مهد کودک  و کم کم مستقل تر میشه.

ک

یکی از روزایی که کوروش رو برای آشنایی بیشتر برده بودم مهد کودکش

 

 

ک

ک

ک

ک

 از مهد فقط  حیاط و بازی کردن تو حیاط رو دوست داره بهش میگم برو تو کلاست میگه نمی خوام میخام اینجا بازی کنم !

 

 

ک

ک

وقتی برای خرید لوازم ملی رفتیم کورش خان هم فیض بردند چون مهد خودش همه لوازم رو میده ما فقط ظرف چاشت باید میگرفتیم اما ...........

 

 

ک

آماده برای رفتن به مهد

 

ک

ک

ک

ک

دختر عزیزم شروع سال تحصیلی جدیدت مبارک امیدوارم امسال هم پیروز و شادمان باشی

 

 

و اما آقا کوروش ما خیلی شیطون شده تازگی ها بازی هاشم عوض شده پسر با احساس من که هم شتو فکر شعر و شاعری بود به تشویق پدر جان از تفنگ و تفنگ بازی خوشش اومده و همش میخاد با تفنگش یکی رو بکشه هر چقدر هم من با خرید شمشیر وتفنگ و از این دست وسایل بازی مخالفت کردم اما بی فایده بود واز اونجایی که زور آقایون محترم بیشتر هست الا کوروش کلی تفنگ و دو تا هم شمشیر برای بازی مشترک با پدر دارهعصبانیکوروشی علاقه زیادی به کشتن پیدا کرده و بازیش شده دستا بالا دووف!

اما یه ماجرای جالب که چند روز پیشتر اتفاق افتاد این بود که من در حال شستن ظرفا بودم که پسری از پشت سر به من حمله کرد و مشت محکم به کمر بنده زد که واقعا دردم گرفت من که خیلی ناراحت شدم نتونستم جلوی خودمو بگیرم وفریاد زدم:کوروششششششش! کوروش انگار خوش اومده بود وداشت تکرار میکرد که من روی دو زانو نشستم و بهش گفتم پسر گلم این چه کاری بود؟گفت دارم باهات بازی میکنم! گفتم مامان جان من این بازی رو دوست ندارم من یه خانوم هستم و دوست دارم شما منو ناز کنی و ببوسی این بازیا رو لطفا فقط با بابا محمد انجام بده و با من و ملینا اینجوری بازی نکن. اولش شاکی شده بود و با اخم گفت نمیخام میخوام باهات بازی کنم بعدش من بردمش تو اتاقش و دفتر نقاشی اوردم و باهاش نقاشی کردم. ساعاتی بعد یعنی شب موقع خواب شد و من کنار کوروش خوابیده بودم تا خوابش ببره و داشتیم با هم حرف میزدیم و شوخی میکردیم در همین حین کوروش با صورتم بازی میکرد طبق معمول. یه مرتبه لپامونوازش کرد و گفت:لپای خانوم لپای خانوم! خیلی حس قشنگی بودش اینو هی تکرار میکرد و لپامو دست میکشید. تنها چند ساعت از اون راهنمایی من گذشت و جواب داد.

 

 

 

ک

کوروش یکسره در مسیر آشپزخونه و سوپر مارکت تا اتاقش در رفت و آمد هستخندونک

 

 

ک

دیگه به کمک من نیازی نداره با چارپایه جدیدش مشکلش حل شده!

 

 

ک

موفق شدم!

 

 

ک

دو تا کوروش خوشگل کنار همبوس

 

 

ک

اینجا هم از برنده های قرعه کشی سرزمین عجایب عکس مینداختند و یک کارت هدیه 50 تومنی برای بازی جایزه ش بود

 

 

ک

کوروش در محل کلاس والیبال ملی

 

 

ک

 

 

 

25 شهریور ماه هم جشن آغاز سال تحصیلی 94-95 برایب مهد کوروش بود که بردیمش و خیلی بهش خوش گذشت

ک

ک

کوروش : اهه شما ها چرا دو تا شدید چه عجیب!!!!!!!

 

ک

ک

اینجا یه هواپیما از فاصله نزدیک بالای سرمون رد شد که کوروش میخکوب شده بود

 

ک

کوروش و عموی مهربونی که برای اجرای جشن اومده بود

 

و آخرین عکسای شهریور برای یک سفر یکروزه به نیشابور و بوژان هست:

 

ک

ک

 

ک

 

تابستون تموم شد و مهر زیبا از راه رسید هوای این روزا باب میل ملینا و بابا محمد شده اما من سرمایی کم کم به لرز به لرزام شروع میشه. با تمام این تفاسیر و با وجود سرد شدناش و اینکه همه میگن پاییز دلگیره من دوستش دارم و از بارونای وقت و بی وقتش از کوچ پرنده هاش از غروبای نارنجی رنگش و از همه لحظات اون لذت میبرم. و خدا رو شکر میکنم که همه چیز عالی و کامل و تمام عیار هست و من در کنار خانواده عزیزم میتونیم در سلامت کامل زندگی کنیم تلاش کنیم بخندیم و احساس کنیم. خدایا شکرت هزاران مرتبهمحبت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد