کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

قندک مامان

این روزهای ما

  قندکم سلام،چطوری خوشگلم؟این روزا خیلی بازیگوش شدی و طبق معمول همه ما رو با کارا و حرفات شوکه میکنی،مثلا چند روز پیش اومدی پیشم گفتی مامانه دارم کار خلاقانه میکنم.منو میگی مونده بودم این کلمه رو کی از زبونم شنیدی! دم به دقیقه میای میچسبی به بغلم و بوسم میکنی میگی دوستت دارم،یه بار میخواستی بگی عاشقتم اشتباهی گفتی عاشقم تو رو! بعضی وقتا هم با شعر میگی:دوسسست دااارم من بیچاره ............خلاصه خیلی موش شدی خوشمزه ی من و من هر روز عاشقتر از روز پیش میشم.  پنجشنبه گذشته مراسم شب یلدای ساراجون دختر عموی بابا محمد بود اولش فقط خانما بودن شما هم که میونت با خانما زیاد خوب نیست فقط میخوردی و تماشا میکردی گاهی هم برای خودت دست میز...
14 دی 1393

عکسای جا مونده از پاییز

    تولد بابا محمد 8 مهر 93   توی ماشین کورشی خسته تو پارک خونه در حال بازی و شیطنت   بابایی در تبریز آذر ماه   بازم پارک   عاشق راه رفتن روی لبه ها و مامانی این وقتا این جوری هست: در حال انجام حرکات ورزشی برای تقویت عضلات چهار سر ران باز یه وسیله ای گیر اورده تا باهاش بنوازه و بخونه دم کنی های نوی مامانی رو برداشته و کلاه کرده یکی برای خودش یکی برای مامانی   غذای مورد علاقه ی این آقا : پاستا و  نیز عاشق نان!   اینبار مامانی هنر مندی کرد و موقع درست کرد...
7 دی 1393

چند تا عکس جدید

ایندفعه دیگه با دست پر اومدم و چند تا از جدیدترین عکسای عزیزامو اوردم: شبی که بهمراه  عمو رضا و خانواده ی گلشون به سرزمین عجایب رفته بودیم هستی و ملینا برای دقایق کوتاهی تو شلوغیها کورشی غیبش زد و من داشتم سکته میکردم وقتی چشمم بهش افتاد انگار دنیا رو بهم دادند خیلی ترسیده بود و گریه میکرد بغلش کردم و آرومش کردم بعدش برای اینکه حالش عوض شه سوار فنجون شدیم خداییش کیف داد و کلی خندیدیم .کورشی با سرعت میچرخوندش و من سرم حسابی گیج رفت. پنجشنبه شب با عزیزجون اینا رفتیم طرقبه و چایی خوردیم.میلاد دور از چشم من پفک خرید و کورشی بلا هم که عاشق پفکه با ولع تمام داره میخوره بابا جون مهربون ...
7 دی 1393

زمستون هم اومد

سلامی به گرمای قلبهای مهربون زمستون ۹۳ هم از راه رسید و پاییز با تمام خوبیها و بدیهاش گذشت،پاییز طلایی و رویایی با شبهای طولانیش با بارونای قشنگش با رنگای زیباش و با یلدای بلندش بعضی وقتا دلم از گذر ایام می گیره چند وقت پیش به ملینا گفتم چقدر زود میگذره انگار همین دیروز بود که مدرسه ها باز شدند اما حالا سه ماه ازش گذشته ملی هم با من هم عقیده بود و از گذر زمان متعجب. دلم میخواد از روزام بیشتر استفاده مفید کنم دوست دارم کارایی که همیشه دوستداشتم رو انجام بدم اما به خاطر شرایط موجود نمیشه .احساس میکنم مدتیه همه چیز مسکوت شده و این به خاطر آماده نبودن خونه ی جدیدمونه  انتظار انتظار بازم انتظار چه سخته انتظار،چقدر من بیقرار شدم دیگه داره حوص...
5 دی 1393

قندک دو سال و نیمه ی ما

دو سال و نیمه شدنت مبارک عشق نرم من       لولوی کوچولو داره مامان رو میترسونه   عزیزک من این روزا به شدت بلبل زبون شده و روزی نیست که من و ملینا رو با کلام شیرین و کارای بامزه اش متعجب نکنه. ملی گاهی از شدت علاقه آب لمبوش میکنه و جای بوسه های محکمش رو صورت قندک مارک میندازه و منو یاد بوسهای محکم خواهرم مریم میندازه که لپامو قرمز میکرد و گاهی هم گریه مو در میاورد .برای همین همش به ملی تذکر میدم یواااااش دخترم گناه داره دردش میاد.امممما ..... پسرم چندتا دسته گل حسابی به آب دادی : 1-خراب کردن در لباسشویی : انقدر با در ور رفتی که قفلش شکست و دو ماهی ما مجبور بودیم خودمون...
10 آذر 1393

موسیقی

عشق و علاقه به موسیقی در وجود کورش از بدو تولد خودنمایی می کرد بطوری که وقتی گریه میکرد و بی تاب بود با صدای موسیقی عمدتا موسیقی کلاسیک یا سنتی آرامش خاصی وجودش رو فرا میگرفت و به دقت گوش میداد. البته بیشتر آهنگایی که براش پخش میکردم همونایی بودن که در دوران بارداری مرتب گوش میدادم و گاهی با گوش دادن اونها خوابم میبرد. این علاقه شاید ذاتی باشه و از همون دوران جنینی با سلولهای بدنش رشد کرده باشه در هر حال هرچه هست خیلی خوبه و خوشحالم که پسرم تا این حد موسیقی رو دوست داره. کورش عزیزم این روزها بیش از پیش نسبت به موسیقی علاقه نشون میدی روزی یک الی دو شایدم سه بار سی دی رستاک رو تماشا میکنی گاهی میای تو آشپزخونه دستمو میکشی با خودت به اتاق بب...
4 آذر 1393

یه سفر کوتاه اما پر از خاطره شیرین

تعطیلات هفته گذشته رو تصمیم گرفتیم بریم تهران آخه دلم میخواست بابااصغر رو ببینم چون موقع ناخوشیش نتونستم تهران برم و همش تو دلم نگرانش بودم روز دوشنبه رفتیم تهران تو جاده کورشی خسته شده بود و همش میگفت بریم پایین وقتی برا ناهار پیاده شدیم دیگه نمی خواست سوار بشه: عکسا از شاهرود هست وقتی برای نهار توقف کردیم ملینا و کورش دور استخر راه می رفتن   منتظرند تا نهار گرم بشه   اینم عکس با پیشی که کورش عاشقش شده بود و نمی تونست ازش دل بکنه اخر سرم اضافه ماکارونیا رو براش ریختیم اونم دلی از عزا دراورد شبی که رسیدیم شب عاشورا علی و محمد اومده بودن خونه عزیز و قرار بود با آریا و خاله مریم و آزی برن خی...
19 آبان 1393

مرد کوچک

پسر گلم میل مردونگی و مرد شدن بشدت در وجودت موج میزنه تا اونجایی که تازگیا همش میگی من پسرم! وقتی کوچکتر بودی گاهی ملی روسری و مقنعه خودشو سرت میکرد و مثل بازی بود براتون و تو بازی ملودی صدات میزد و شما هم اعتراضی نداشتی از بازی لذت میبردی ولی الان قضیه فرق کرده تازگی اصلا خوشت نمیاد از سر کردن روسری و مقنعه و ملی که اصرار میکنه اکراه داری و فرار میکنی اگه بهت بگه دختری بدت میاد و میگی:نه من پسرم! چند روز پیش برای دقایقی صدات درنمیامد فهمیدم مشغول یه کاری هستی که من نباید مزاحمت شم وقتی وارد اتاق شدم دیدم به به ماشین اصلاح بابایی رو برداشتی و ..... گفتم: چکار میکنی؟ گفتی:دارم ریشامو میزنم - آخه این ماشین اصلاح بابایی ست نباید دستش بزنی...
11 آبان 1393

شیرین سخن

کورش عزیزم این روزها از همیشه شیرین تر شدی و در واع روزبه روز هم شیرینی کلامت بیشتر میشه اونقدر که مدام منو به وجد میاری و مجبورم همش محکم بغلت کنم و ببوسمت جوری که بگی مامانه له شدم! ببخش دست خودم نیست این شیرین زبونیات کار دستت میده! وقتی چیزی برات میخریم اول با دقت نگاهش میکنی بعد میگی: مال منه؟وقتی جواب مثبت شنیدی میگی:میسی دست درد نقنه و البته با لبخند زیبای و کج کردن سرت که به شیرینی کلامت اضافه میکنه و این یعنی فن بیان و زبان بدن که تو خوب بلدی ازشون استفاده کنی چند روز پیش بعداز حمام داشتم گوشاتو تمیز یکردم گفتم:تو گوشات جوجو داره باید تمیز شه.با تعجب گوش پاکنو نگاه کردی گفتی:پرنده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عا...
10 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد