کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

قندک مامان

خدانگهدار نوم نو

پسرم قند عسلم حدود یکماه و شایدم بیشتر میشه که شیر شبا رو قطع کردم اوایل یکمی بهانه گرفتی ولی خیلی زود با این مساله کنار اومدی تا میومدی سراغم بهت می گفتم ببین هوا تاریک شده کوروش دیگه شبا شیر نمی خوره چون بزرگ شده مرد شده  خیلی خوب به حرفم گوش می دادی و می پذیرفتی  یه روز تو پارک یه نی نی کوچولو رو بهت نشون دادم که مامانش می خواست بهش شیربده بعدش بهت گفتم ببین دندون نداره باید نوم نو مامانشو بخوره تا بزرگ بشه مثل شما با دقت نگاهش می کردی و گوش می دادی از اون روز مثال نی نی کوچولو رو برات میزدم و خدا رو شکر برای شیر شبا اصلا اذیت نشدی. تا اونجا که گاهی نصف شبا که بد خواب بودی و من خودم ناچار میشدم بهت پیشنهاد نوم نو بدم در کمال...
11 خرداد 1393

عکسای پارک ملت

این عکسا با تاخیر گذاشته شده ببخشید مامانی درگیر کارای تولدت بودم عکسا مربوط به جمعه 2/3/93 هست که برای گردش پارک ملت بودیم:         کوروش خان دنبال قاصدک می گرده       داری قاصدک فوت میکنی   یکی هم برای مامانی پیدا کردی     تمام قاصدکای پارکو کندی   قربون اون خنده هات برم تا میگم می خوام ازت عکس بگیرم میخندی   اینجا یواشکی رفتی سراغ قابلمه غذا و داری ماکارونی میخوری       روابط عمومی بیست تا یه بچه کوچولو میبینی زود دوست میشی   ...
10 خرداد 1393

تولد باب اسفنجی

    عشقم ببخشید عکساتو دیر گذاشتم آخه سرم شلوغ بود و درگیر مهمونی و این ور اون ور رفتن بودیم. روز تولدت حسابی حال کرده بودی  شبش بیخواب شدی و همش میگفتی باب اسفنجی  صبح که بیدار شدی تا چشمتو باز کردی گفتی: تولدمه!   تا چند روز بعد از تولدت تو حال و هوای تولد بودی و همش میگفتی: تولدمه! فکر میکنم بهت خوش گذشته و همه چیز بر وفق مرادت بوده         گیفت بچه ها و قسمت خوشمزه که عزیز و خاله جون خیلی در آماده کردن این قسمت زحمت کشیدند               ...
10 خرداد 1393

عشقم نفسم عمرم جونم دو ساله شد

پسر نازم تولدت مبارک عشقم امروز شما دو سالت میشه و ما همه خوشحالیم که خدای مهربون دو سال پیش فرشته ی نازشو پیشمون فرستاده خدایا شکرت برای این هدیه آسمونی  دیروز عزیز و آزی اومدن و شما سرت گرمه حسابی و با آلوچه مشغول بازی هستی عسلم امروز کلی بدو بدو دارم چون جشن تولد داریم جشن تولد باب اسفنجی                                            تولد ملینا و شما رو امروز  با هم می گیریم و...
5 خرداد 1393

آتلیه دو سالگی

کوروش نازم چند وقت بود که می خواستم ببرمت آتلیه و ازت عکس بگیرم ولی هی امروز و فردا میشد تا اینکه برای 5شنبه 18 اردیبهشت وقت گرفتم و تصمیم گرفتم قبل از کوتاهی موهای خوشگلت ببرمت آتلیه. صبح من و شما و خواهری رفتیم و دو ساعتی زمان گرفت. اول کمی با محیط غریبی کردی ولی کم کم خوب شدی و خوشت اومد. آقای عکاس می گفت بزارید تو حال خودش باشه ولی ملی خانوم همش بهت میگفت بخند! و شما هم انگار فهمیده بودی ما دنبال خنده هاتیم کلاس گذاشتی و اصلا نمی خندیدی برای همین تو بیشتر عکسا ژست طبیعی داری و نخندیدی بجز یکی دو مورد که شکار شد. 5 تا عکس آخری هم روز شنبه یعنی دو روز بعدش دوباره بردمت و حیفم اومد با موهای کوتاه عکستو نگیرم. 01  ...
29 ارديبهشت 1393

آخر هفته ای دیگر و ددری دیگر

پسر گلم حسابی ددری شدی و تو خونه بداخلاقی میکنی صبح که از خواب بیدار میشی همش نق میزنی و بازیای فکری و ماشین بازی اصلا راضیت نمی کنه همش میگی پارک تاب تاب ددر . از اونجا که طرف صبح هوای پارک گرمه مجبورم تو خونه سر گرمت کنم ولی نمی شه و بیشتر مواقع بدخلقی میکنی اما بگم از بیرون و اخلاق بیرون از خونه هفته پیش که نیشابور بودیم رفتیم باغ بابابزرگ پارسا و پویا اونجا جیک نزدی همه از آروم بودنت تعریف میکردن و خوششون اومده بود انقدر پسر آقایی هستی حالا باید بیان ببینن تو خونه چه جور جیگر منو میخوری با غرغرات! خلاصه اون روز اصلا کسی صدای غر شما رو نشنید و همه عاشق اخلاق گلت بودن برای خودت میچرخیدی و بازی میکردی و خیلی هم حرف گوش کن بودی! اما روز ب...
27 ارديبهشت 1393

این روزامون

سلام بر گل پسر زیبای خودم عشقم این روزا خیلی ددری شدی و اصلا تو خونه بند نمی شی همش میری در آپارتمانو باز میکنی و رو پله ها داد و بیداد راه میندازی و دوست داری ببرمت بیرون. معمولا عصرا میریم پارک رو به روی خونمون و بازی میکنی. تو خونه هم که از در و دیوار بالا میری و ماشالا خیلی شیطون شدی. هر چی هم که بلد نیستی خواهری یادت میده و استادت هست که آموزشای لازمو بده  بریم عکسای این دفعه رو ببنیم تا بقیه چیزارو رو عکس برات توضیح بدم: داری توپ توپ پنیری نوش جون میکنی پارک خونه (اسمشو گذاشتیم پارک خونه) عادت کردی از پارک یه راست بری تو سوپر و خرید کنی تازه برای خواهری هم ...
22 ارديبهشت 1393

رفتن به طبیعت و لذت بردن از های لطیف بهاری

  این عکسا رو با تاخیر گذاشتم چون سیستم بهم ریخته بود و تازه درست شده پس چی شد؟این عکسا مربوط به جمعه ٢٢/١/٩٣ هستش: اینجا مامانی تصمیم گرفت تا پوشکمو باز کنه تا براحتی بتونم بازی کنم و آموزش توالت رسما آغاز شد الحق منم خیلی خوب شروع کردم و همکاری لازم رو انجام دادم کوروش:یه کباب مشتی درست کنیم تا همه حالشو ببرن به به چه عالی شده بفرمایی کباب برگ! دهکده شاندیز خیلی باصفا بود بخصوص پرنده های خوشگلش که من عاشقون بودم و همش میگفتم: جوجو! بابا جون دست از سرم بردارین می خوام برم پرنده ها رو ببینم!چقدر ازم عکس میگیرید؟   آخر سرم از خستگی این شلکی شدم: ...
8 ارديبهشت 1393

23 ماهگی

   جیگر مامان فقط یکماه دیگه تا تولد دو سالگیت مونده روزا تند و تند میگذره و شما همین جور بزرگ بزرگتر میشی و من دوست ندارم انقدر زود بگذره از طرفی وقتی می بینم داری عاقلتر و فهمیده تر میشی کیف می کنم این روزا از همیشه شیرینتر شدی و خودتو بیشتر تو دل همه ما جا کردی.ملی گاهی از دت علاقه دوست داره فشارت بده و سفت بغلت کنه عکسای ٢٣ ماهگیت اینجاست ببین ولذت ببر: این از اون لحظه هایی که گفتم ملی میخواد فشارت بده   اینجا داشتم پیراشکی درست می کردم که مثل تیله اومدی و شروع کردی به کمک کردن خیلی حال کردی و از کارت راضی بودی   اینم یه مدل غذای اختراع مامان با گوشت چرخکرده و چیزای د...
8 ارديبهشت 1393

مهد کودک رفتن یا نرفتن مساله این است!

  کوروش خوشگلم مدتی بود من و بابایی تو فکر این بودیم که شما رو بزاریم مهد ولی مردد بودیم با گرمتر شدن هوا من تصمیم گرفتم تا شما رو برای بازدید از چند تا مهد ببرم. تازگیا با دیدن دیوار مهد کودک دست و پا میزنی و تمایل داشتی بری داخل روزی که برای بازدید از اولین مهد که همون مهد خواهرجونیت بود رفتیم طبق معمول بیقراری کردی تا داخل بشیم. وقتی رفتیم داخل دویدی بسمت بچه ها و باهاشون بازی کردی     خلاصه بعد از اینکه کمی بازی کردی رفتیم داخل و من با مدیر مهد صحبت کردم و معلوم شد برای بچه های همسن شما کلاس جدا ندارن و شما باید با بچه های ٣ تا ٤ سالمی بودی که این خیلی بد بود. کلا از گذاشتنت اونجا منصرف شدم با ...
7 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد