مهد کودک رفتن یا نرفتن مساله این است!
کوروش خوشگلم مدتی بود من و بابایی تو فکر این بودیم که شما رو بزاریم مهد ولی مردد بودیم با گرمتر شدن هوا من تصمیم گرفتم تا شما رو برای بازدید از چند تا مهد ببرم. تازگیا با دیدن دیوار مهد کودک دست و پا میزنی و تمایل داشتی بری داخل روزی که برای بازدید از اولین مهد که همون مهد خواهرجونیت بود رفتیم طبق معمول بیقراری کردی تا داخل بشیم. وقتی رفتیم داخل دویدی بسمت بچه ها و باهاشون بازی کردی
خلاصه بعد از اینکه کمی بازی کردی رفتیم داخل و من با مدیر مهد صحبت کردم و معلوم شد برای بچه های همسن شما کلاس جدا ندارن و شما باید با بچه های ٣ تا ٤ سالمی بودی که این خیلی بد بود. کلا از گذاشتنت اونجا منصرف شدم با اینکه مهد ملی بود و از مربیای ملی راضی بودم ولی شرایط الانش بد بود.
بعد رفتیم تو کلاس فراز جون مربی پیش دبستانی ملی و شما با بچه های ٤ تا ٥ ساله نقاشی کشیدی:
چند روز بعدش باز رفتیم از یه مهد دیگه بازدید کردیم این یکی شرایطش بهتر بود از دوربین مهد کلاسا رو می دیدم مدیرش خانوم کار آمد و زبده ای بود و همه شرایط رو برام توصیف کرد و البته پبشنهاد کرد اگه خودم تو خونه هستم فعلا دستنگه دارم چون الان پایان ساله و برنامه آموزشی خاصی ندارن و ممکنه دلتو بزنه. به نظرم حرفش منطقی بود در ضمن تا مهر ماه شما کمی بزرگتر میشی و دستشویی تم میگی و خیالم راحت میشه.
بعد از گفتگو با بابایی تصمیم ما یان شد که فعلا با بردن شما تو پارک و شهربازی سرگرمتا کنیم تا ایشالا باز ببینیم مهر ماه شرایط رفتنت جور میشه یا نه؟
هدفم بیشتر اینه که شما بتونی با همسن و سالای خودت ارتباط بگیری و در ضمن یه کمی وابستگیت به من کم بشه آخه تازگیا خیلی وابسته تر شدی و وقتی میخوام برم کلاس دلمو خون میکنی
متاسفانه اینجا مثل تهرام کارگاه مادر و کودک ندارن وگرنه حتما حتما اسمتو می نوشتم تا بازیای خلاقانه کنی و ارتباط با همسناتم یاد بگیری چه میشه کرد دیگه باید با این شرایطم کنار بیام
حالا تنها کاری که تونستم برات بکنم رفتن به فروشگاه کتاب و وسایل کمک آموزشی و خرید کتابای مناسب سن شما و رنگ انگشتی و خمیر بازی ست تا بتونیم کمی بازیای خلاقانه بکنیم.
شبا برات کتاب می خونم و خیلی خوشت میاد دیگه مثل ماه های قبل کتاباتو پاره نمی کنی و دوستشون داری و تازه بعضی شعرا رو با من زمزمه میکنی. پیرفتت عال بوده و مثل خواهر جونت باهوشی و زود یاد میگیری
در ضمن یکهفته ایه که شبا بدون نوم نو می خوابی و برات کتاب میخونم و می خوابی و دارم رو ترک شیر کار میکنم
یعضی شبا بهانه گیری میکنی که من مجبور میشم بزارمت رو پا ولی زود میخوابی.تصمیم دارم یه مدت همین جوری پیش برم و وقتی به نخوردن شیر اول خوابت عادت کردی بعدش شیر نصفه شبا رو ترک کنیم. هیچ عجله ای ندارم و می خوام آهسته پیش برم تا اذیت نشی.آخه موقع ملی خیلی اذیت شدیم هم خودم هم بچه ام ملی الان که یادم میاد عذاب وجدان میگیرم چرا یه مرتبه شیرشو قطع کردم و از صبر تلخ استفاده کردم
اینم از نداشتن تجربه و کم سن و سال بودن و گوش دادن به حرف این و اونمن نشات میگیره امیدوارم دخی منو ببخشه که نا خواسته اذیتش کردم.
چند تا عکس از وقت خوابت میزارم عادت کردی یه چیزی بغلت کنی و بخوابی
عاشق این جعبه سی دی های نرم افزار هستیساعتها با این سی دی ها و وسایل دیگه داخل جعبه بازی میکنی
بیشتر شبا کتاب به بغل می خوابی
اینجام تازه برات این کتابارو خریده بودیم
اینم یکی از وسایل کمک آموزشی تخته آهنربایی برای نقاشی کردن