یه سفر کوتاه اما پر از خاطره شیرین
تعطیلات هفته گذشته رو تصمیم گرفتیم بریم تهران آخه دلم میخواست بابااصغر رو ببینم چون موقع ناخوشیش نتونستم تهران برم و همش تو دلم نگرانش بودم روز دوشنبه رفتیم تهران تو جاده کورشی خسته شده بود و همش میگفت بریم پایین وقتی برا ناهار پیاده شدیم دیگه نمی خواست سوار بشه:
عکسا از شاهرود هست وقتی برای نهار توقف کردیم ملینا و کورش دور استخر راه می رفتن
منتظرند تا نهار گرم بشه
اینم عکس با پیشی که کورش عاشقش شده بود و نمی تونست ازش دل بکنه اخر سرم اضافه ماکارونیا رو براش ریختیم اونم دلی از عزا دراورد
شبی که رسیدیم شب عاشورا علی و محمد اومده بودن خونه عزیز و قرار بود با آریا و خاله مریم و آزی برن خیابون گلشن و دسته ببینن ملینا خانوم گیر داده بود تا ما هم بریم ولی کورش خسته بود برای همین من و کورش موندیم و بابا و ملی رفتند. فرداش یعنی عاشورا همگی رفتیم خونه خاله مریم و مهرنوش جون زحمت کشیده بود غذای نذری اورده بود برامون رفتیم دسته دیدیم و بعد برگشتیم خونه تا شب هم خونه خاله بودیم
علی و آریا زیر طبل رو گرفته بودن چقدر شما وروجکا بزرگ شدید
محمد در حال زنجیر زدن
بابا اصغرم خدا رو شکر خیلی بهتر شده امیدوارم بیشتر مراقب خودش باشه
مامان گلم هم همینطور امیدوارم بیشتر به خودش برسه چون ما خیلی دوستشون داریم
اطراف خونه عزیز دسته زیاد رد میشد و کورشی تا صدای طبلا رو میشنید ما رو میکشوند دنبالشون تو عکس بالا داشتیم خستگی می مردیم ولی کورش ول کن نبود تا اخر مسیر ما رو دنبال دسته برد
روز چهارشنبه برای دیدن دوستای گلمون رومینا جون و همسر گلش و رادوین عسلی به قزوین رفتیم . رومینای عزیزم خیلی زحمت کشیده بود و نهار خوشمزه قرمه سبزی برامون پخته بود بعد از خوردن نهار کلی با هم حرف زدیم من واقعا از همصحبتی با رومینا جون لذت بردم و دلم نمی خواست ازش دور بشم.
عکسای خوشگلو ملینا از بچه ها انداخت
عکس هنری از ملی
آقا احسان لطف کردند و فلوتشون رو دادند به کورش تا کمی بزنه و از نزدیک لمسش کنه آخه کورش ما عاشق ساز و موسیقیه اممممما ........ پسر بلا ول کن فلوت نبود و چسبیده بود بهش وقت خداحافظی ایشون با سخاوت و محبت فراوان فلوت رو به کورش هدیه دادند ممنون از محبت شما آقا احسان و رومینای عزیزم امیدواریم بتونیم محبتاتون رو جبران کنیم
اون روز خیلی روز عالی بود شب قبل از برگشت به تهران دوستای گلمون شهر قزوین رو به ما نشون دادند و از تاریخچه و آثار باستانی شهر اطلاعاتی دراختیارمون گذاشتند که برای من خیلی جالب بود آخه با وجود نزدیک بودن به تهران هیچوقت به قزوین نرفته بودم و از تاریخی بودن شهر بیخبر بودم امیدوارم فرصتی پیش بیاد که بتونیم دوباره به قزوین بریم و از مکانهای تاریخیش بازدید کنیم و البته بازم دوست گلمو ببینم
رومینا جون کاش نزدیک هم بودیم و من بیشتر از وجود دوست ماهی مثل تو برخوردار میشدم امیدوارم همیشه در کنار خانواده عزیزت سلامت و شاداب باشی
پنجشنبه هم رفتیم سه راه جمهوری و برای بچه ها لباس خریدیم شبش هم خونه دوست محمد مهمان بودیم البته قرار بود بابایی جوجه کباب درست کنه خیلی خوش گذشت دوست بابامحمد و همسر گلشون خیلی زحمت کشیده بودن ایشالا بتونیم جبران کنیم
جمعه هم برگشتیم مشهد با یه عالمه انرژی مثبت و خاطره خوش
موقع برگشت داخل ماشین با لگوهایی که خاله آرزو براش اورده بازی میکرد
و لحظاتی که خسته و کلافه هست و اخم کرده
این پست طی دومرحله نوشته شد در تاریخ24 آبان کامل شد آخه کورشی فرصت نشستن پشت سیستمو به آدم نمیده