کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

قندک مامان

جشن دندونی

سلام من اومدم بعد از یک هفته غیبت تو هفته ی گذشته مامانی حسابی مشغول بود آخه داشت برای جشن دندونی من کارای خوب خوب می کرد درست کردن تزیینات جشن و درست کردن گیفتها و گرفتن اطلاعات برای پختن آش و اووووه یه عالمه کارای دیگه خلاصه بعد از یک هفته بدو بدو بالاخره جشن دندونی من برگزار شد. خیلی عالی بود و همه چیز خوب از کار دراومد منم پسر خوبی بودم و با مامان همکاری کردم تا مشکلی پیش نیاد.حالا عکسا:                                       &nbs...
16 ارديبهشت 1392

میم مثل مادر

میم مثل ماه میم مثل مریم میم مثل... مادر کاشکی می شد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم چقدر مثل بچگی هام لالایی هاتو دوست دارم سادگی هاتو دوست دارم خستگی هاتو دوست دارم چادر نماز و زیر لب خدا خدا تو دوست دارم کاشکی رو طاقچه دلت آینه و شمعدون می شدم تو دشت ابری چشمات یه قطره بارون می شدم کاشکی می شد یه دشت گل برات لالایی بخونم یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونم بخواب که می خوام تو چشمات ستاره هامو بشمرم پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم دنیا اگه خوب اگه بد با تو برام دیدنیه باغ گلهای اطلسی با تو برام چیدنیه اااااا... مادر کاشکی می شد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم لالایی هاتو دوست دارم بغض صداتو دوست دارم مادر   ...
10 ارديبهشت 1392

آخ جون من دوازده ماهه شدم فقط یک ماه به تولدم مونده

  سلامی چو بوی خوش آشنایی به همه ی عزیزان و خاله ها و عموهای مهربونم خبر خوب من دوازده ماهه شدم داره یکسالم میشه تازه خیلی هم عاقلتر و فهمیده تر از قبل شدم دیگه نی نی نیستم مامانی میگه پسرم داره آقا می شه هم شکلش بزرگونه شده هم کاراش تو ماه گذشته خیلی اتفاقای خوب خوب برام افتاد مثل دندون دراوردن مثل ایستادن و تاتی کردن یا کلمه های جدیدی که یاد گرفتم  یا حس استقلال تو بعضی کارا که یهویی خودشو نشون داد و مامانی فهمید که دیگه منم می خوام حق انتخاب داشته باشم خلاصه خیلی ماه خوبی بود برام حالا عکسا رو می بینیم تا بگم چیکارا میکنم این روزا: اول از همه بگم که کنجکاوی هام هزار برابر بیشتر شده و قدرت تفکر و تحلیل مسایل ...
7 ارديبهشت 1392

یه معما برای پسرم

 سلام قندک مامان خوبی؟ قربون شکل ماهت برم تو این پست می خوام هوشت رو امتحان کنم ببینم چه قدر باهوشی البته مطمئنم که خیلی هوشت زیاده از کارات و جلو جلو پیشرفتنت می فهمم که پسر گلم مثل خواهر جونش خیلی باهوشه ولی اینم یه سرگرمیه برات ببین می تونی معمای مامان رو حل کنی؟ عکسای زیر با هم یه وجه مشترکی داره اول تماشا کن پسرم بعد ببین می تونی حدس بزنی : و یه عالمه عکس دیگه که اگه میخواستم برات بزارم دیگه حوصله ات سر می رفت و شاید یه 4-5صفحه ای از وبلاگتو اشغال می کرد خب حدس زدی؟آفرین پسر باهوشم می دونستم که می تونی درسته تو همه ی این عکسا اون زبون قلمبه ی خوشمزه ات بیرونه قربون اون زبونت برم ...
4 ارديبهشت 1392

دو تا خبر خوب

پسر خوشگل مامان سلام تو این پست اومدم تا دو تا از رویدادهای مهم زندگی شما رو بنویسم خبر اول: اولین مروارید کوچولوت در اومد مبااااارکه پسر خوشگلم فدات شم بالاخره انتظار مامان به سر اومد و دندون خوشگل سفیدت در اومد راستش این آخری ها داشتم نگران میشدم می خواستم ببرمت پیش دندونپزشک ببینم چرا دندون پسرم در نیومد آخه یه ماه دیگه یکسالت میشد و تو بی دندون بودی به ملینا به شوخی می گفتم باید برای تولدش یه دست دندون مصنوعی بخریم و ملی می خندید قربون اون دندون سفیدت برم از دیشب که دندونتو دیدم مرتب برات شعر دندونو می خونم و تو هم خوشت میاد و می خندی: انار دونه دون تو دهن پسرم یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثل ط...
31 فروردين 1392

کوهنورد کوچک بر فراز کوههای هزار مسجد

  یه سلام مثل کوه محکم و بلند از طرف یه کوهنورد کوچولو روز جمعه 23 فروردین 92 من رسما به باشگاه کوهنوردی چکاد پیوستم و اولین صعود خودم رو انجام دادم حالا من کوچکترین عضو باشگاه هستم و یه عالمه خاطر خواه دارم که عاشق اخلاق خوش و خنده های شیرین من شدن از خدای بزرگ می خوام کمکم کنه تا همیشه خوش اخلاق و خنده رو باشم و تو زندگی مثل کوه سخت و مقاوم باشم و همیشه پویا و ورزشکار باشم. این آرزوی مامان و بابا برای من و خواهر جونیه تا بچه های پرتلاش و شادی باشیم الهی آمین حالا عکسای خوشگل از یه روز قشنگ و البته پر از سختی و تلاش از خانواده ی کوهنورد ما بفرمایید عکس: سر صبح اینجانب رو از خواب بیدارکردن و ...
27 فروردين 1392

تقویم92

        این تقویم 92 من و ملینا جونه که مامانی داده برامون چاپ کردن البته دو مدل طراحی کرده ولی یکیش اصلا ریسایز نشد از این تقویم به فامیل نزدیک و دوستامون دادیم تا ایشالا سال خوب و پربرکتی داشته باشن   مامان جون وبابا جون دست شما درد نکنه بوسسسسسسسسسس ...
24 فروردين 1392

یازده ماهه شدن من در سفر

شروع یازدهمین ماه زندگی من تو جاده های شمال بود.اون روز یعنی 5 فروردین 92 ما تو جاده بودیم و داشتیم به سمت ماسوله می رفتیم این عکس رو هم مامانی وقتی تو جاده توقف کردیم تا ناهار بخوریم از من گرفت. اینجا داشتم از کتاب خوندن ملینا تقلید می کردم و کتاب به دست برای خودم کلماتی رو بیان می کردم مامان باورش نمی شه که من دو ماه دیگه تولدمه آخه زمان خیلی سریع گذشت و مامانی حسرت این زمان رو می خوره چه زود داره دوران شیرخوارگی من سپری می شه کاش می شد یه کمی زمان رو متوقف کرد حیف که نمیشه                      ...
24 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد