کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

قندک مامان

کوهنورد کوچک بر فراز کوههای هزار مسجد

1392/1/27 15:15
964 بازدید
اشتراک گذاری

 

روستای آبقد

آبشار آبقد

یه سلام مثل کوه محکم و بلند از طرف یه کوهنورد کوچولولبخند

روز جمعه 23 فروردین 92 من رسما به باشگاه کوهنوردی چکاد پیوستم و اولین صعود خودم رو انجام دادمهورا

حالا من کوچکترین عضو باشگاه هستم و یه عالمه خاطر خواه دارم که عاشق اخلاق خوش و خنده های شیرین من شدنقلب

از خدای بزرگ می خوام کمکم کنه تا همیشه خوش اخلاق و خنده رو باشم و تو زندگی مثل کوه سخت و مقاوم باشم و همیشه پویا و ورزشکار باشم. این آرزوی مامان و بابا برای من و خواهر جونیه تا بچه های پرتلاش و شادی باشیم الهی آمین

حالا عکسای خوشگل از یه روز قشنگ و البته پر از سختی و تلاش از خانواده ی کوهنورد مالبخند

بفرمایید عکس:

پسر کوهنورد ما

سر صبح اینجانب رو از خواب بیدارکردن و به سمت آبقد حرکت کردیم

 

پسر کوهنورد ما

عکس از جاده (از مشهد تا روستا تقریبا 70 کیلومتر راه بود)

 

پسر کوهنورد ما

رسیدیم به روستا و از مینی بوس پیاده شدیم تا بسمت آبشار بریم

هر کی بابایی رو می دید بهش پیشنهاد یاری می داد تا منو بغل کنه و بابا می گفت اگه خسته شد حتما اینکارو می کنه

 

پسر کوهنورد ما

برای صرف صبحانه گروه توقف کرد و مشغول خوردن صبحانه ی دست جمعی شدیم از غذای هر کدوم از دور و بری ها یه اپسیلون بر می داشتم و کلا با همه شریک بودمنیشخند

 

کوهنورد کوچولوی ما

کوهنورد کوچولوی ما

بعد از خوردن صبحانه نیروی تازه نفس آماده صعود هستنلبخند

 

کوهنورد کوچولوی ما

گروه به دو دسته تقسیم شد حدود 50-60نفری کوهنوردی سبک بودیم بقیه بسمت مارشک رفتن

 

کوهنورد کوچولوی ما

کوهنورد کوچولوی ما

من خیلی پسر خوبی بودم و با بابایی و مامانی همراهی کردم تا از گروه عقب نیافتیمقلب

 

کوهنورد کوچولوی ما

یه عکس با آقای نبوی یکی از خاطرخواهای منخجالتهر چند وقت یه بار میومد کنار منو قربون صدقه ام می رفت منم خنده هایی تحویلش می دادم که بیا و ببینقلب

 

کوهنورد کوچولوی ما

لحظه ی خاطره انگیز رسیدن به آبشارمژهبعد از کلی خستگی و تلاش به هدف رسیدن خیلی زیباستچشمک

 

کوهنورد کوچولوی ما

من که محو تماشای آبشار بودم و اگه ولم می کردن می پریدم زیر آبشار نیشخندهر چی مامانی صدام می کرد تا ازم عکس بگیره نگاه نمی کردمکلافه

 

کوهنورد کوچولوی ما

بابایی مهربونم که تمام مسیر رفت منو بغل کرد و اصلا خم به ابرو نیاورد و حاضر نشد منو به دست کسی بدهماچدوستت دارم بابای خوبمقلب

 

کوهنورد کوچولوی ما

کوهنورد کوچولوی ما

بعد از گذشتن از آبشار اول این قسمت کوچولویی از مسیر ما بود تا به جای خوبی برای اتراق برسیمتعجب

 

کوهنورد کوچولوی ما

و هم چنین این مسیر...............

 

کوهنورد کوچولوی ما

چتری که برای حفاظت من از بارون با خودمون بردیم تبدیل شد به چتری برای حفاظت از نور آفتابلبخند

 

کوهنورد کوچولوی ما

بالاخره بعد از 3 ساعت پیاده روی و کوهپیمایی رسیدیم به محل اتراقاوه

 

کوهنورد کوچولوی ما

حالا وقت استراحتم بود آخه تو مسیر دلم نیومد بخوابم و اون منظره های زیبا رو از دست بدمخوشمزه

 

کوهنورد کوچولوی ما

و ملینای خسته در آغوش مامانیبغل

 

 کوهنورد کوچولوی ما

الحق که منو خواهر جونم بهم رفتیم ملینا هم خیلی دختر گلی بود و پا به پای گروه می رفت و اصلا ابراز خستگی نمی کرد حتی از مامان و بابا جلو زد و زودتر رسیدنیشخند

 

کوهنورد کوچولوی ما

در مسیر برگشت اولش بغل بابایی بودم ولی بعد از مدت کوتاه...........

 

کوهنورد کوچولوی ما

دوستام منو بردن ایشون آقا مهدی یکی از دوستداران من هستنقلب

 

کوهنورد کوچولوی ما

و آقا سیامک که خیلی دوستم داشتقلب

 

کوهنورد کوچولوی ما

من آقا امیر حسین و بابایی

 

کوهنورد کوچولوی ما

و در نهایت من از مامانی و بابایی جلو زدم از خود راضیوقتی مامان و بابا رسیدن من با دوستام داشتم بازی می کردم و عین خیالم نبود که یکساعت از مامان و بابا جدا شدمابرو

 

کوهنورد کوچولوی ما

و چایی خوشمزه ای که به مامان و بابای خسته خیلی مزه دادخوشمزه

 

کوهنورد کوچولوی ما

و در انتها بگو بخندی که تو مینی بوس به راه انداختمو همه رو سرحال کردمخنده

 

روزی سخت و زیبا به پایان رسید و همه خسته و مونده رسیدیم خونه درسته که اون روز خیلی سختیها با خودش داشت ولی کنارش جاهایی رفتیم و چیزایی دیدیم که به همه ی سختی هاش می ارزید و در انتظار موقعیتی هستیم تا دوباره این روزا تکرار بشه

در پایان مامانی می خواد از لیدر گروه خانوم حسن نژاد تشکر کنه که تو این سفر کوتاه و پربار ما رو همراهی و کمک کرد و به ماجایی رو نشون داد که واقعا ارزش رفتنشو داشتقلب

شاد زی مهر افزونماچبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مرجان مامان آران
27 فروردین 92 18:22
هميشه به گردش و تفريح عزيزممممممممممممممممم
خيلي قشنگ بود ايشالا خوش باشيد
ببخشيد دير شد نتم قطع بود
گذاشتم خصوصي رمزو




منون خاله جون همچنین شما
خاله آزی
29 فروردین 92 22:14
عاااااااااااشقتم نفسم کوهنوردم که شدی عسل من قربونت برم که همه رو عاشق خودت میکنی



ما انیم دیگه خاله جونی بوسسسسسسسسسس
خاله آزی
29 فروردین 92 22:20
خدایاااااااااااا!!!
تو کی وایستادی قربون پاهای کوچولوت برم من؟!!! آفریییییییییین! آفرین کوروشم که خودت تنهایی وایستادی مبااااارکه



خیلی وقته خالهکجاشو دیدی تازه تاتی هم می کنم
مامان سمی
4 اردیبهشت 92 14:59
خوش بحالت کوروش جونی چه جای خوشگلی رفتی.خلی جای بکرو خوشگلیه منکه با دیدن عکساتون کلی لذت بردم.انشاالله همیشه به گردش و تفریح



واقعا خاله جون جاش خیلی زیبا و بکر بود هر کسی اونجا دیده نمی شد فقط کوهنوردا و طبیعت گردا اونجا بودن جاتون خالی ما که تا یه هفته توپه توپ بودیم
رسول
30 شهریور 92 2:40
سلام.من روستای مارشک 5سال معلم بودم.عکسها بسیار خاطره انگیز و عالی بود.روستای خوش ابو هوایی هست.


سلام ،ممنون از محبت شما واقعا چه جای فوق العاده ای زندگی کردید،خوش به حالتون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد