کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

قندک مامان

کلوووووووووووووووچه * آلووووووووووووووووووووووچه

این عکسای خوشگلو خاله آزی شکار کرده وقتی خاله آزی بهمن می گفت:کلوچه آلوچه کلوچه ی خوشمزه! من از خنده غش میکردم خاله آزی من و ملینا خیلی دوست داریم یه عالمهبوس گنده برای خاله ی مهربون ...
3 دی 1391

من و بابایی

از قدیم و ندیم گفتن پسرا مامانین ولی حالا من میگم این جوریا نیست عرض میکنم خدمتتون:چند روزه حسابی بابایی شدم به محض اینکه بابا از راه میرسه و صداشو میشنوم قند تو دلم آب میشه و تا چشمم بهش میافته دستامو به طرفش باز میکنم تا بغلم کنه و اگر یه کمی تاخیر کنه چشمتون روز بد نبینه آنچنان گریه ای سر میدم که مرغای هوا به حالم گریه میکنن دیروز جمعه بود و بخت با من یار بود و باباجونم خونه بود و از صبح که بیدار شدم چشمم به جمال مبارکش افتاد و خوشحال شدم  خلاصه کلی باهام بازی کرد طرفای ظهر ملی رو برد پارک و از اونجایی که سلعت خواب من بود سرم کلاه رفت وقتی بیدار شدم جا تر و بچه نبود منم با مامانی بازی میکردم که یه دفعه بابا از راه رسید قبلش ...
2 دی 1391

وقتی با مامانی و ملینا رفتیم کلاس یوگا

چند وقته که مامانی و خواهری با هم میرن کلاس یوگای مادر و کودک و منم چون کسی نیست تا ازم نگهداری کنه باهاشون میرم اونجا خانوم منشی مهربون خیلی دوستم داره و گاهی منو نگه میداره تا مامان بتونه یوگا کنه ولی گاهی من بداخلاقی میکنم و دلم میخواد برم پیش مامان برای همینم مامانی میاد منو میبره تو کلاس. صدای تکتم جون مربی یوگای مامان برام آشناست و وقتی صحبت میکنه انگاری میشناسمش چون بهش خیره میشم و چشم ازش برنمی دارم آخه من وقتی تو شکم مامانم بودم با هم میرفتیم کلاس و اونجا خیلی آرومم میکرد هفته پیش تو بغل تکتم جون حسابی ریلکس شدم و خوابم برد  اینم دوتا عکس از من و خواهری وقتی رفته بودیم کلاس یوگا: ...
2 دی 1391

حسابی غذا خور شدم دیگه

با اجازتون من روز به روز پیشرفت میکنم و مزه های جدیدی رو امتحان می کنم حالا می خوام لیست غذاهایی رو که تا به حال خوردم براتون بزارم: اول از همه بگم که کلا عاشق خوردنم و تا چشمم به خوراکی میافته دست و پامو گم میکنم دوست دارم خودم غذا بخورم و از اینکه مامانی تو غذا خوردن دخالت میکنه عصبانی میشم و جدیدا قلدر شدم و دهنمو باز نمی کنم و صورتمو بر میگردونم: وقتی سوپم تموم میشه مامانی قاشق و کاسه رو میده دستم و اینجوری میشه: یه وقتا خواهر جونی بهم غذا میده که البته غذا خوردن از دستش خیلی خوشمزست : اینم بشقاب کته و ماهیچه: آخر سرم که بشقابو حسابی تمیز میکنم: از ...
2 دی 1391

اولین شب یلدای من

 سلام دوستای گلم امسال شب یلدا مامان وبابا و ملینا خیلی از سالای پیش خوشحالترن چون من کنارشون هستم.امسال به دلیل مصادف شدن شب یلدا با پنجشنه ما تونستیم شب یلدا رو کنار عزیزجون و باباجون باشیم چون اونا مشهد بودن خلاصه جاتون خالی بود شیرینی و انار و آجیل و.......حسابی بخور بخور بود هرچند من نتونستم از همه ی خوراکی ها میل کنم و به همون انار و شیرینی قانع بودم. بعد از خوردن انار صورت خوشگلم حسابی گل گلی شده بود. ملینا جونم که حسابی ترکوند با رقص و حرکات زیمناستیک به همه حال داد. بعد از تموم شدن مهمونی و برگشت به منزل من که حسابی شیطون شده بودم نمی خواستم بخوابم و موقع خواب مامانی رو حسابی سرکار گذاشتم. شب تا صبحم با اجازتون فکر کنم از دل د...
2 دی 1391

چه زود روزامون سپری میشه

کوروش جونم حدود 5 ماه پیش شما این شکلی بودی و حالا: این شما هستی که سوار بر دی دی قان قان آخرین سیستم می تازی. قندک مامانزمان خیلی زود می گذره ما در یک چشم بهم زدن شاهد رشد و شکوفایی گلهای زندگیمون یعنی شما و ملینا جون هستیم به راستی در چشم بر هم زدنی تو سوار ماشین واقعی خودت شدی و ان شاالله بزرگ میشی مرد میشی و مامان از دیدن شما لذت میبره قندکم می خوام یه قولی به من بدی قول بدی پسر خوبی باشی و وقتی بزرگ شدی زحمتایی که برای بزرگ کردنت کشیدمو فراموش نکنی همین که دوستم داشته باشی و به من و بابایی احترام بزاری و برای احساسات ما ارزش قائل باشی کفایته. عزیز دلم از خدای مهربون می خوام کمکم کنه مادر شایسته ای برای شما و ملینا خ...
22 آذر 1391

بینش نازم به دنیا اومد

بینش گلم نی نی تازه وارد خانواده ی پروانک جون دوست خوب و نازنینم روز 5شنبه 16/9/91 بدنیا ا.مد از اینجا می خوام تولد نی نی بینش رو به دوست خیلی خیلی خوبم پروانک و همسر عزیزش آقا بهزاد و دانش جونی داداش گلش تبریک بگم. پروانک جون دلم خیلی برات تنگ شده به امید دیدارت عزیزم ...
22 آذر 1391

زهرا گلی "تولدت مبارک"

این عکس کوروش و زهرا گلی دوست جون کوروشه.17آذز تولد زهرا جون بود از اینجا میخوام تولد زهرا گلی رو به مامان جونی وباباجونی و خواهر جونیش پریسا تبریک بگم.                              ایشالا عروسی زهرا جونم رو ببینم                   ...
22 آذر 1391

کلوووووووووووووووچه * آلووووووووووووووووووووووچه

         این عکسای خوشگلو خاله آزی شکار کرده وقتی خاله آزی به من می گفت:کلوچه آلوچه کلوچه ی خوشمزه! من از خنده غش میکردم خاله آزی من و ملینا خیلی دوست داریم یه عالمه بوس گنده برای خاله ی مهربون ...
20 آذر 1391

لباس بافتنی خوشگل کوروش که عزیز مهربون براش بافته

عزیز مهربونم برام لباس بافتنی خوشگل بافته که وقتی اومده بود مشهد برام اورد با یه عالمه لباسای خوشگل دیگه که یکی از اونا رو هم خاله آرزوی مهربونم برام خریده. خاله جون و عزیز گلم دست گلتون درد نکنه ...
19 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد