کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

قندک مامان

چه زود روزامون سپری میشه

کوروش جونم حدود 5 ماه پیش شما این شکلی بودی و حالا:   این شما هستی که سوار بر دی دی قان قان آخرین سیستم می تازی. قندک مامان زمان خیلی زود می گذره ما در یک چشم بهم زدن شاهد رشد و شکوفایی گلهای زندگیمون یعنی شما و ملینا جون هستیم به راستی در چشم بر هم زدنی تو سوار ماشین واقعی خودت شدی و ان شاالله بزرگ میشی مرد میشی و مامان از دیدن شما لذت میبره قندکم می خوام یه قولی به من بدی قول بدی پسر خوبی باشی و وقتی بزرگ شدی زحمتایی که برای بزرگ کردنت کشیدمو فراموش نکنی همین که دوستم داشته باشی و به من و بابایی احترام بزاری و برای احساسات ما ارزش قائل باشی کفایته. عزیز دلم از خدای مهربون می خوام کمکم کنه مادر شایسته ای برای شما و ...
23 مهر 1391

من شبیه کی شدم؟

منو که دیدید این عکس جدید منه:   اینم عکس بابایی منه وقتی بابا کوچک بود:   اینم عکس خواهر جونی منه وقتی مثل من 4 ماهه بوده: عکس کودکی مامانی هم که فعلا نداشتم براتون بزارم حالا شما نظر بدید  به نظر شما من شبیه کی هستم؟ ...
15 مهر 1391

پروژه ی دست خوردن کوروش

امروز چقدر بیکارم بهتره یه پروژه ای رو طراحی کنم از این بیکاری در بیام اول یک انگشتی شروع میکنم به خوردن دستام به به چه خوشمزه بود حالا دو انگشتی بهتره یک انگشت دیگه اضافه کنم حالا سه انگشتی نه بابا نمی شه از این دست گذشت اصلا بزار دستمو بخورم آه حالا بیا دو دستی آه آه آه برو تو کار سوت ...
12 مهر 1391

در قندون لب خندون

قندک مامان  عاشق این خنده های قشنگتم این عکس خوشگلو خاله آزی وقتی تهران بودیم گرفته. اون روز من و بابایی و ملی رفته بودیم خرید و شما پیش عزیز و خاله بودی که البته یه کمی بی تابی کردی آخه خیلی به من وابسته شدی دلم می خواد بهت غذا بدم ولی خانم دکترت اجازه نداده و گفته باید تا پایان 5 ماهگی صبر کنم. ایشالا ماه آینده بهت فرنی میدم  الان شما 4ماه و یک هفته ات شده البته تو این عکس 3 ماهه هستی. فدات شم قندی مامان ...
12 مهر 1391

اولین سرماخوردگی قندکم

سلام پسر گلم شما الان سه ماه و ده روزته و برای اولین بار در عمر نازنینت سرما خوری. مامان الهی مریضیتو نبینه فدات شم.پسر مظلومم بی حاله و چشمای خوشگلش قرمز شده و همش آب میاد ازشون.برای سه ماهگیت نتونستیم جشن بگیریم چون تهران بودیم و همش در حال مهمونی رفتن بودیم سه ماهگیت مبارک باشه پسر خوشگل ما. خواهری خیلی ناراحته که سرما خوردی و نگران حالته ایشالا زود زود خوب بشی تا خیال هممون راحت بشه. دوست داریم قندک خونه ...
16 شهريور 1391

تحولی دوباره

چه زیباست حس آغازی دوباره تولدی دوباره بودن دوباره کوروش عزیزم                      می خواهم بدانی آمدنت چگونه عادت بودنم را بر هم زد و مرا به یاد خودم  به یاد عشق به یاد بوهای گم شده ی گلهای اطلسی و شب بو به یاد شمعدانی های معصوم باغچه ی کودکی ام و به یاد زندگی ای که گه گاه روی طاقچه ی عادت از یادم می رفت انداخت. می خواهم بدانی وقتی در ٥/٣/٩١ بین هوش و بی هوشی تو را زنده تر و بیدارتر از نه ماه گذشته در کنارم دیدم و حس کردم انگار یکبار دیگر خدای مهربان تمام زندگی_تمام زیباییها_تمام گلها_تمام درختان_و تمام یک مادر را به من...
26 مرداد 1391

دو ماهگی پسرم مبارک

  قربون اون تیپ اسپرتت بشم الهی   کوروش و خواهرجونیش   کوروش و عمو میلاد جونی   لبخند یک فرشته     عافیت باشه ایشالا حموم عروسی       کوروش و بابا جونی(جل الخالق دو نیمه ی سیب) ...
8 مرداد 1391

کوروش در دو ماه گذشته

کوروشم در یک ماهگی اولین خنده های واقعی و نه در خواب بلکه در بیداری را زد.در یک و نیم ماهگی گنجینه ی اصواتش بسیار متنوع شده و علاوه بر آغون و آقا و غون و... در 21/4/91 برای اولین بار در حالتی از خستگی دو بار کلمه ی"ما" را بر زبان آورد که یعنی مامان من خسته ام.فکرکنم کوروش خیلی زود شروع به صحبت کنه چون وقتی با او حرف می زنیم مرتب زبونش رو بیرون میاره و لباشو غنچه می کنه و از خودش صداهای جورواجور در میاره و دست آخر کلافه میشه و غر میزنه.بعضی شبا خوب می خوابه وبعضی شبا انگار اصلا خوابش نمی یاد چشمای درشتشو گرد می کنه و به همه جا نگاه میکنه.دوست داره بغلش کنیم و راش ببریم وقتی میزاریمش زمین گریه میکنه وقتی راش میبریم با چشماش همه جارو نگاه میکن...
1 مرداد 1391

ماهگرد تولد آقا کوروش

پسر گلم سلام دیروز 4خرداد شما یک ماهه شدی. توی این یک ماهی که ما با هم بودیم همه ما به شما حسابی وابسته شدیم مخصوصا خواهرجونی که عاشق شماست و همش قربون صدقت میره. دو سه روزیه که تو بیداری می خندی وقتی ملینا با شما صحبت می کنه می خندی و خنده هات هم کجکیه و خیلی شیرینه اون موقع است که ملی میگه : شیرینم! یه روز وقتی داشتم پوشکت رو عوض می کردم گفتی :"اومبه" ما هم کلی ذوق کردیم و بعد من اداتو در آوردم وگفتم:اومبه!یعنی چی اومبه؟ بعد شما خندیدی و ملینا هم غش کرد برات. خلاصه که تو خیلی شیرینی و دوست داریم یه لقمت کنیم همه ما عاشقانه دوست داریم و می پرستیمت. راستی موقع شیر خوردن اداهای جالبی در میاری گاهی نق نق می کنی گاهی هم نال...
5 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد