پایان 13ماهگی
سلام به همه ی عزیزان این روزا مامانی خیلی تنبل شده یعنی در واقع خیلی سرش شلوغه و فرصت اینکه بیاد و عکسای جدیدمو بزاره نداره تنها کار که تونس بکنه گذاشتن عکسای تولدم و تبلیغت برای جشنواره ی نی نی وبلاگ بود. میدونین چرا مامانی زیاد نمی تونه فعال باشه؟ بعععععععععله علتش منمآخه من جدیدا مثل چسب به مامانی چسبیدم و یک لحظه هم تنهاش نمی زارم و مامان همین که از پس کارای خونه و نهار درست کردن و اینجور کارا بر بیاد هنر کردهبعضی وقتا انقدر چسب میشم که حتی موقع شستن ظرفا هم تو بغل مامان مهربونم هستم. خیلی باحاله تازه اون موقع دلم میخواد خم بشم و آبا رو بگیرم که دیگه شرایط برای مامان میشه نور علی نورخلاصه ما اینیم دیگه کاریش نمی شه کرد ایشالا این روزا به خوبی سپری میشه و منم کم کم عاقلتر میشم و سختی ها تموم میشه
حالا بقیه ی توضیحات روی تصاویر تو ادامه ی مطلب:
اول از همه بگم به شدت هندونه خور هستم وقتی هندونه میبینم دست و پامو گم میکنمعکسی هم که مامان برای شرکت تو مسابقه انتخاب کرد گویای همه چیزه
عاشق حموم و آب بازی اگه بفهمم کسی تو حمومه با سرعت نور خودمو بهش می رسونم و اگه منو با خودش نبره =
بازی با اسباب بازی فقط 2 دقیقه اونم وقتی مامان کنارم باشه
همچنان خوشرو و خوش اخلاق البته گاهی جیغ جیغو و بد اخلاق اونم به خاطر دندون دراوردن
عاشق اینم که یکی رو گاز بگیرم گفتم که لثه هام خیلی می خاره و اینجوری جیگرم خنک میشه عکس بالا هم دست خاله آزاده جونیه که لطف کردم و یه گاز محکم گرفتم بهش گفته بودم بیای مشهد گازت می گیرم الوعده وفا
عکسای بالا رو خاله آزی ازم گرفته فدات بشم خاله جون عاشفتم
این عکسم مال وقتیه که با عزیز و عزیز جون اینا رفته بودیم باغ امام رضا تو طرقبه و من بغل عمو میلاد لم دادم و جیگرا رو باد میزدیم
این کفشدوزک از تو سبزی ها اومد بیرون و من آنچنان جیغایی براش میزدم که بیا و ببینخیلی دوستش داشتم و یکبارم نزدیک بود بزارم تو دهنم که با وساطت بقیه بخیر گذشت
اینجا هم لطف کردم و خیلی تمیز رفتم تو غذا ساز
اینجا عزیز برای اینکه سرمو گرم کنه منو انداخت تو پتو و تابم داد خیلی خوشم اومد دست بردار نبودم دیگه
اینجا هم وقتی منو گذاشتن زمین اولش منتظر بودم تا دوباره تابم بدن وقتی طولانی شد شروع کردم به جیغ و هوار
اینم عکس من با خاله جونم تو بوستان پرنیان که بیشتر شبا با عزیز و آزاده می رفتیم اونجا.
آزی جون عاشقتم
اینم عکس با عزیز مهربونم فدات بشم عزیز خوبم وقتی اینجا بودی خیلی به مامانی کمک کردی سرمنو گرم می کردی تا کمتر مامانی رو جز بدم تو کارای خونه هم که حسابی خجالتمون دادی دستت درد نکنه ایشالا بزرگ بشم خودم غلامیتو بکنم
طی یک عملیات جستجو توسط مامانی و خاله و عزیز پشت ویترین کشف شدم مامانی مونده بود چه طوری رفتم اونجا
وقتی مامانی گفت بیا بیرون فرار کردم تا دستش بهم نرسه
ااااااااا اون ور انگار خبراییه آخ جون سنگای تو شومینه بالاخره راه رسیدن به اونا رو پیدا کردم
مامانی فهمیدی چه نقشه ای دارم؟دستم رو شد
عیبی نداره حالا دالی بازی می کنم آخه از هر فرصتی برای بازی کردن باید استفاده کرد
یه عکس از لالا کردن من با عروسک خوابم این پنگوئن خوشگلو عمه معصومه برام خریده دوستت دارم عمه جون
اینجا عزیز و خاله آزی دارن میرن تهران منم گیر دادم به چمدون عزیز
مامانی برو می خوام خودمو یه جوری تو چمدون جا کنم چقدر ازم عکس می گیری؟
نخیر مامان ول کن نیست بهتره بیخیال رفتن بشم
ای بابا باز که اینجایی
نخیر تازه زاویه ی عکساشو عوض کرد ما تهران برو نیستیم ولش کن
اینم یه عکس از آقای خوش تیپ
دالی عاشق این حرکتم مامانی بهم میگه کوه شو منم زود میرم تو این حالت آخه من برای خودم یوگی هستم دیگه نه ماه تو شیمک مامان یوگا می کردم
کشف جدید بالا رفتن از صندلی کوچولو
حالا با احتیاط روش وایمیستم
آخ جون موفق شدم بالاخره به وسایل رو میز تحریر ملینا دست پیدا می کنم
ببخشید این پست خیلی طولانی شد گفتم که مامان سرش شلوغ بود خیلی وقت بود ماجراهای من رو هوا مونده بود از حالا به بعد سعی میکنم پسر خوبی باشم به مامان فرصت بدم زودتر بیاد آپ کنه
فدای همگی بوس بای