کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

قندک مامان

من تو دوازده ماهگی چیکارا کردم(قسمت سوم)

1392/3/15 13:34
633 بازدید
اشتراک گذاری

بقیه ی شیرین کاری های من:

ک

اینجا دارم به مامانی کمک میکنم آخه من عاشق جارو زدن هستم فرقی نداره برقی یا دستی همه جورشو دوست دارممژه

 

ک

 

اینم برقیش:

ک

 

ک

والبته تی کشیدن که خیلی در انجامش ماهرم

کککک

و اینجا هم چون می خواستم تی رو بخورم و گوش به حرف مامانی نمی دادم مامان مجبور شد اونو ازم بگیره چون ممکن بود مریض بشم و منم به اسلحه ی گریه متوسل شدم که بی فایده بودگریه

ک

دارم ماشین بازی مینم دیدید قان قان

ک

 

ک

بازم اومدم سروقت کابینتاشیطان

ک

این دیگه چیه شکرپاشه چرا پس خالیهمتفکر

ک

خب بزار ببینم فک کنم چاقوها اینجا بود لبخنداین دیگه چیه؟

ک

ای وای مامانی چرا در کابینتا رو بستی؟ناراحت

ک

ای وای خدا حالا چیکار کنم؟باید کولی بازی در بیارم شاید نتیجه بدهگریه

ک

خداجون بی فایده بود مامانی دیگه گول گریه هامو نمی خوره بیچاره شدم دنیا انگار رو سرم خراب شد حالا بدون کابینت چیکار کنم؟آخ

ک

انگار یه نفر رفته دستشویی بدوم برم شاید بتونم برم تونیشخند

 

ک

موقع خواب شد و من بازم دارم جابازی میکنمشیطان

 

ک

اینم عکسای پارک ملت روز جمعه 3/3/92 یعنی روز پدر

ک

تو ماشین لالا کردم و وقتی رسیدیم بابای مجبور شد بغلم کنه اینم کادوی روز پدرنیشخند

ک

این درختچه خوشگل که مامانی خوشش اومد و ازش عکس گرفت البته از من و بابا و درختچه

ک

قربونت برم بابای خوشگلم بوسسسسسسسسسسسماچ

ک

و من بیدار شدم تا شیطونی کنم آخه حیف بود اون مناظر و اون طبیعتو از دست بدم

ک

جای خواهر جونی خالی بود آخه از شب قبلش رفته بود خونه ی عزیزجون و صبحم رفته بود شاندیز.خواهر بدون من رفتی شاندیز نامردافسوس

کچ

اینم یه عکس از تولد خانوادگیمون تولدم مبارکهورا

آخیش بالاخره عکسای دوازده ماهگیم تموم شد البته این وسط من خیلی آتیش سوزوندم و نمی زاشتم مامانی کارشو بکنه و با اعمال شاقه کار مامان تموم شد. تو پست بعدی عکسای جشن تولد خانوادگیمون رو مامانی برام  میزارهاز خود راضی

به امید دیدار بای بایبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

الهام مامان علیرضا
15 خرداد 92 15:12
وااااااااااااای چه گل پسری
تولدت مبارک عزیزم



مرسی خاله جون
مامان ایلیا
15 خرداد 92 15:59
تولدت مبارک قند عسلم.جیگرتو بخورم با اینهمه شیطنت و شیرین کاریات.آورین آورین نذار مامانی هیچ کاری بکنه

هزارماشالله مردی شدی واسه خودت.تو کارای خونه هم که حسابی کمک مامانی شدی.چقدر آخه کارمیکنه این گل پسر.خوب بذارید یه کم استراحت کنه

میبوسمت یه عالمه


مرسی خاله که هوای منو داری جدا هم مامانی باید با داشتن من خیالش از کارای خونه راحت باشه هههه
بوس برای ایلیا جونم
رومینا
17 خرداد 92 17:50
کوروش جونم مبارک باشه دوباره میام یه متن خوشگل برات می نویسم بابت تولدت اخه خیلی خوشگله دلم نمیاد که برات ننویسم . الان اون متن پیشم نیست


ممنون خاله جون همین که به یادم بودی خیلی برامون با ارزشه
الهام مامان علیرضا
18 خرداد 92 20:38
سلام منم شما رو لینک کردم عزیزم

راستی خراسانی هستید؟آخه تو لیست دوستانتون انجمن کوهنوردی بردسکن و دیدم.
آخه ما هم اصالتا کاشمری هستیم و ساکن تهران.


ممنون
ما ساکن مشهد هستیم
مرجان مامان آران
19 خرداد 92 13:05
هزار مااشالااا
روز به روز شيطظونتر و بامزه تر ميشيي


مرسی خاله چه کنیم دیگه الان وقت شیطونی های منه
رومینا
19 خرداد 92 23:00
تولد یک سالگی به ناگزیر معنی چندانی ندارد اما موضوع خوشحالی و دلگرمی عده ایی دیگر است
روزگاری دیگر اما تو همچنان دلگرمی همانها خواهی بود و خود نیز لذت مبری. همیشه شاد و سر حال باشی عزیز دلم. تولدت مبارک


ممنون خاله رومینا دقیقا همین جوری بود که گفتی من فقط دوست داشتم کیک تولدمو خراب کنم ولی بهم اچازه ندادن و منم عصبانی شدم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد