دلیل شادی و خنده ی من
گلگلکم این داستان سوال کردنات هنوز ادامه داره و کلی سوژه شده برای بوسیدن و آغوش گرفتنت بزار تا بگم
چند روز پیش تو ماشین بودیم معمولا بعد از طی مسافتی شما حوصله ات از تو صندلی خودت بودن سرمیره و میای وسط دو تا صندلیای جلو وایستاده و ددددد برقص و آواز و بابا کرم و دوستت دارم .......... آهنگ بابا کرم رو تقریبا چهار پنج باری تکراری درخواست میدی و اگه بهت بگیم نه جیغ و داد و هوار ...... خلاصه وقتی حسابی باباکرمتو خوندی و رقصیدی خسته میشی و روی کنسول نشسته بازم مثل همیشه بعد کم کم و موذیانه میای جلو تا خودتو به بغل من برسونی وقتی هم میای جلو بازم طبق معمول همیشه دست به همه چیز میزنی برف پاکن و چراغای راهنما و دکمه های جلوی ماشین و تازگیای قسمت فندکم کشف کردی بابایی دیگه دادش در میاد که بچه دیگه دست به اینا نزن و ....... برای همین هر وقت میری بغلش برای رانندگی اخراج میشی چون به قول بابا ملی خیلی بچه ی خوبی بود و فقط رانندگیشو میکرد ولی شما دست به همه چیز میزنی و حواس بابایی پرت میشه خلاصه بعد از کنجکاوی ها کم کم خسته میشی و تو بغل من لم میدی و بیرونو تماشا میکنی اینا همیشگی و دایمیه اما اون روز که میگم ماجرا داشت
قضیه این بود که ما برای خرید کفش اسپرت برای ملینا و تعمیر هلیکوپترش دوباره عازم خیابون سعدی شدیم و راه زیادی رو طی کردیم در مسیر برگشت تو ترافیک و کوچه های تنگ و تونگ اطراف حرم گیر کردیم شما خسته تو بغلم لم داده بودی و بیرونو تماشا می کردی
در همین حین من توجه ام به یه مغازه ای جلب شد که پشت ویترین مغازه کلی صابون مراغه ای و شوینده های قدیمی بود و برام جالب بود گفتم:اااا صابون مراغه چه جالب!!!!!!!!! شما که لم داده بودی از جات مثل تیله پریدی و در حالی که با کنجکاوی بیرونو نگاه میکیردی گفتی: کووووووو ببینیم صابون مراغه؟ مامان دون کجاست؟
منو و بابایی و ملی رو میگی: بمب خنده تو ماشین ترکید ول کنم نبودی هی پشت سرتو نگاه می کردی تا ببینی
چند لحظه ای گذشت که موبایل بابایی زنگ زد و دوستش باهاش کار داشت باز سوالای جنابعالی شروع شد" مامان دون کیه؟
مامان:دوست باباییه پسرم؟
کوروش: مامان دون ببینمش؟دوداست دوست بابا دون؟
مامان:عزیزم خونشونه داره با بابایی حرف میزنه کارش داره
کوروش:دوست باباست؟خب ببینمش!
بازم خنده ی ما رو درآوردی
لحظه ای بعد گوشیمو گرفتی و مشغول تماشای فیلمای اون شدی یکی از ویدیو ها مربوط بود به دوست من و پسرای گلش همینجور که مشغول تماشا بودی انگار چهره ی دوستم برات ناشناس اومد
کوروش:مامان دون این کیه؟(در حالی که انگشت کوچولوتو گذاشته بودی روی دوستم)
مامان:دوست منه مامانی
کوروش:کیه؟
مامان:خاله لیلا دوستم
کوروش :ببینمش؟
مامان:تهرانه پسرم خاله لیلا که سامان داره با پسرش دوست شدی بازی کردی یادته؟
کوروش درحال فکر کردن و بعدش:eeeeeeeeeeeeeeeeeeehhhhhhhhhhhhhhhh ببینمش سامانووووووو
بازم ما از خنده غش کردیم
و اینگونه بود که بعد از یه مشهد گردی طولانی و خسته شدن تو خیابونای شلوغ اطراف حرم و گیر کردن تو کوچه های یکطرفه ی باریک و پر از استرس تو به طور کاملا طبیعی همه رو شارژ کردی و خستگی از تنمون زدودی
دوستت دارم عشقم