نفسای مامان در تهران
تو این پست عکسای ملینا و کوروش در تهران رو می زارم دو هفته ای که تهران بودیم مامان جونم و خواهر مهربونم آزی حسابی زحمت کشیدن و خجالتمون دادن کوروش خان که همه ی خونه عزیزشو زیرو رو کرد و عزیز مجبور شد همه چیز رو از دست آقای کنجکاو جمع و جور کنه تا کمد دیواری ها و دمپایی های تو بالکن و لباسشویی و لباسای تو کمد و در پوش لوله بخاری و ............... از دست کوروش در امان نبودن خلاصه حسابی شیطونی کرد و از در و دیوار بالا رفت. ملی خانومم که با خاله آزی حال می کرد و همش به ددر دودور بود یه روز پارک لاله یه روز ساعی _ آب و آتش_ پارک دانشجو خلاصه همش ددر بودیم و حوصلش سر نمی رفت.خاله مریم و خاله آرزو آجی های مهربون خودمم که خیلی زحمت کشیدن.راستی یه شبم تولد آریا جونم بود که خیلی خوش گذشت. همه چیز عالی بود به جز یه چیز اونم نبودن بابا محمد بود که ما همه دلمون واسش تنگ شده بود مخصوصا ملینا و کوروش البته شبا تو اوو باهاش چت می کردیم و روزا هم تلفنی حرف می زدیم. کوروش گوشی رو می گرفت و راه می رفت دور اتاق و تند تند یه کلماتی رو به زبون می اورد: الو بابا ادی ......... نانی .. ادووووووو.......اینه ......... گاهی دستاشم تو هوا تکون می داد مثل آدم بزرگا ژست می گرفتملینا هم که تا گوشی رو می گرفت سر درد و دلش باز می شد از همه اتفاقاتی که می افتاد تعریف می کرد و گاهی هم پیاز داغشو زیاد می کرد
-
این دو هفته به سرعت گذشت و فقط خاطره ی روزای خوش به یادگار موند ما الان برگشتیم مشهد و از مامانی جونم و بابای خوبم و خواهرام و داداشی ها دورم ولی خیلی دوسشون دارم و همیشه به یادشون هستماز خدا میخوام همشون رو زیر سایه خودش سالم و شاد نگه داره که این از همه چیز بیشتر می ارزه
حالا عکسا:
اولین روز در تهران داریم میریم خونه مری جونم(خاله مریم)
خونه خاله مریم در حال لمبوندن رنگارنگ و انگور
قلقلی های من تو خونه ی عزیز مهربون
جشن تولد آریا جونم
تخم مرغای رنگی که خاله آزی برای ملینا درست کرده
کوروش ذوق زده و هاج و واج در پارک آب و آتش
بازم داره شیطونی میکنه و همه ی کتابای خاله آزی رو انداخته و دکوراسیونشو بهم ریخته
کوروش تو روز تولد آریا
حالا خونه ی خاله مری رو بهم میریزم
کوروش تا چشمش به عمو حسن میافتاد دستاشو باز می کرد و می پرید بغلش تا ببردش ددر
مراحل وارد شدن دست مبارک آقا کوروش به داخل قفس بلدرچین
اینجا هم برای اینکه بدون مزاحم بتونه به کارش برسه مامانی رو از تو بالکن بیرون میکنه
ملینا و آریا در حال اجرای نمایش(ملی در نقش خانووم بهار و آری در نقش آقای تابستون)
موقع برگشت توی قطار ملینا خانوم داره فیلم تماشا میکنه ولی کورش بلا از در و دیوار بالا میره
صبح ساعت 6 و نیم کوروش از خواب بیدار شد و تازه بیرون رو دید و خیلی ذوق زده شده برای دقایقی نه چندان کوتاه سر جاش میخکوب شده بود و بیرون رو تماشا می کرد
طلوع زیبای خورشید و کوروش محو تماشای اون
اینم خانوم خوش خواب که از قافله عقب موند و طلوع خورشید رو ندید
این کل عکسای جیگرای من بود فقط نمی دونم حواسم کجا بود که موقع تغییر سایز خیلی کوچولوشون کردم بعدم که فهمیدم دیگه حسش نبود که دوباره تغییر سایز بدم به بزرگی خودتون ببخشید