عکسای شاندیز
کوروش جونم تو این پست اومدم تا عکسای خوشگلتو بزارم آخه تو خیلی بلا شدی و نمی زاری زیاد بیام اینجا و وبلاگتو آپ کنم.الانم هی میری و میای و عروسکتو میاری میدی بهم و داد میزنی ماما ماما یعنی مامان برام روشنش کن.به عبارتی یه دستم رو کیبورده و یه دستم به عروسک شما شیطون بلای من
حالا عکسات همراه توضیحات به زبون شیرین خودت:
دارم میرم شاندیز صفا کنم جای همه خالی
این از زمانهای کمیابیه که من تو صندلی خودم میشینم
کنار فواره ی آب با عمو کیف می کنم همش میرفتم طرف آب و عمو مجبور شد بغلم کنه
اینجا عمو منو برد جلو و آب میپاشید تو صورتم خیلی باحال بود از خنده هام معلومه که خیلی خوشم اومده
این بالا هم که جای همیشگی منه خیلی با صفاست میگی نه امتحان کن
اینم عکس من با خاله عمه مهین(عمه مامانی و خاله بابایی)
این لاکی مال یه پسر بچه بود که من عاشقش شدم و همش دوست داشتم بگیرمش تو دستم
اینجا با سرعت برق از دستش قاپیدم و خوشحال از پیروزی نیشم بازه
بعدش اونو گذاشت زمین تا راه بره منم می خواستم با پام لهش کنم
با پا نشد عیبی نداره با دست می گیرم
عصرش رفتیم ویلاژتوریست و من که خیلی سرحال بودم اونجا حسابی راه رفتم و کسی به گرد پام نمی رسید.طفلک ملبنا خسته شده بود دیگه
اینجا ملینا باهام بازی می کرد و منو میزاشت رو مبلا و دالی می کردیم
دم به دقیقه هم کوه میشدم آخه خیلی سرحال بودم دیگه
یه کوه کوچولوی دیگه
باز آبنما و چراغای رنگی توجه منو به خودش جلب کرد
دارم چیزایی رو که میبینم برای مامانی توصیف می کنم
این اون چیزی بود که دقایقی زیادی منو سرگرم کرد
اون روز حسابی راه رفتم وبازی کردم جای همه ی دوستان خالی
تا پست بعدی خدانگهدار