کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

قندک مامان

سفرنامه ی کوروش

1391/11/18 18:15
386 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صدتا سلام من برگشتم با یه عالمه عکسای خوشگل و خاطرات شیرین از سفر به تهران و خونه ی عزیز مهربونم. جاتون خالی خیلی بهم خوش گذشت چون همش تو بغل خاله آزی بودم و حسابی بغلی شدم دیگه. شانس اوردم که مامانی نتونست روروئکمو با خودش ببره تهران و منم از فرصت استفاده کردمو همش میرفتم بغل خاله جونم.

خلاصه مهمونی جشن تولد مامانم  جشن نامزدی پسر عمه مامانم و گشت و گذار خیلی بد عادتم کرده و حالا که برگشتم سر خونه و زندگی خودم بهم سخت میگذره البته بیشتر به مامانی سخت میگذره چون مجبوره همش بشینه پیشم یا بغلم کنه چون گفتم که بد عادت شدم تا از پیشم میره میزنم زیر گریه

حالا ماجرای سفر من و عکساش:

کوروش

 

اینجا توی قطاریم نزدیکای تهران خواهر جونم منو بغل میکرد و از کوپه میبردم بیرون چون دلم گرفته بود دوست نداشتم یه جا ثابت باشم. قربون خواهر مهربونم

کوروش

 

اینم آبگوشت زن عمو منصوره که منم یه کم از نونای تلیت شدش خوردم جاتون خالی خوشمزه بود

کوروش

من هشت ماهم درست همون روز تموم شد و وارد ماه نهم شدم. تا یادم نرفته بگم که منم مثل خواهر جونم درست تو سن هشت ماه و یکهفته اونم توی خونه عزیز تهرا ن چهار دست و پا کردم اینم یکی دیگه از نقاط مشترک من و ملینا جونمه

 

کوروش

من و علیرضا جونی پسر عموی مامانی (تا چشمم به یه مرد افتاد خودمو پرت کردم تو بغلش چون دلم برای بابای تنگیده بود)

کوروش

من و عمو مهدی

 

کوروش

پیشی عزیز (من عاشقش شدم تا حالا پیشی ندیده بودم دوست داشتم بخورمش)

کوروش

من و آریا جونی پسر خالم(دارم با خیار کشتی میگیرم)

 

کوروش

من و دایی امیر جونی(دایی جونی برام 4تا توپ نرم خریده که من می تونم راحت بخورمشون)

 

کوروش

من و بابا اصغر جونی(من از بغل بابا اصغر پایین نمی رفتم آخه بابا اصغرمو خیلی دوستش دارم.اینجا دارم از دست باباجونی پوف میخورم)

کوروش

وقتی بابایی می خواست بره بهش چسبیده بودم خاله آزی با کلک توسط گوشواره ی پریش که من خیلی دوسش دارم گولم زد تا از بغل بابایی بگیردم.

کوروش

روز آخری که تهران بودیم رفتیم خونه ی خاله ماندانا دوست مامانی با یاس کوچولو دختر خاله شیلا عکس انداختم

کوروش

مامانی اینجا داشت قربون صدقه ام میرفت(مامانی:قربون پسر خوش اخلاقم برم.)

آخه مامانی چشمم به یه دختر خوشگل افتاده دارم خود شیرینی میکنم

کوروش

تو قطار در راه برگشتیم من خیلی شیطونی کردم اینجا هم دارم از کنار تخت خودمو میکشم به سمت پایین که گیر کردم و مامانی به دادم رسید.

کوروش

وقتی چشم من و ملینا به بابایی افتاد مثل چسپ بهش چسبیدیم حتی پشت فرمون تو بغلش بودم.

کوروش

موقع ناهارم تو بغل بابایی خوابم برد(قابل توجه عزیزان یه تکه جگرم تو دستمه که مامان نتونست به هیچ طریقی ازم بگیردش)

خلاصه این یکهفته حسابی بهم خوش گذشت و حالا که اومدم خونه کار مامانی در اومده چون همش بهش میچسبم و مامانم نمی تونه نفس بکشه. ما اینیم دیگه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مهسا مامی کیارش
18 بهمن 91 19:03
به به اومدی و با عکسا و شیرین کاریهای خوشملت اومدی عزیزم. چهار دست و پا رفتنت مبارک آقا خوشگله . من میومدم به وبلاگت سر میزدم عزیزم. حسابی بهتون خوش گذشته مخصوصا به کوروش جون که اصلا از بغلا پایین نمییومدی. عاشقتم وروجک شیرین بلا


مرسی خاله جون منم شما رو خیلی دوست دارم بوس
خاله آزی
19 بهمن 91 12:10
ای جاااااااااااانم منم بدجوری عادت کرده بودم به بغل کردنت کولوچه ی خوشمزه ی خودم وقتی رفتی تا چند روز بغلم یه چیزی کم داشت



خاله جون مامانم داره تلافی میکنه بیا که مامانی خسته میشه
رومینا
21 بهمن 91 11:12
عزیزم خیلی خوشحالم که سفر بهت خوش گذشته ایشالله که سفرهای خوبی داشته باشی



ممنن خاله ایشالا شما هم سفرای خوبی با رادوین جونی داشته باشین
مامان سمی
23 بهمن 91 8:02
ای جانم قربون ای پسمل خوشگل با این شیرین کاریاش
خدا حفظت کنم خوشگلم



ممنون خاله ی مهربون بوس
مامان امیرعلی
23 بهمن 91 8:30
سلام بر دوست عزیزم خوبی؟ خیلی ممنون بابت پست های زیبات. کوروش هم ماشاا... خیلی بزرگ شده و هزار ماشاا... خیلی خوشگله. عین بچگی های خودته خدا حفظش کنه


ممنون یاسی جون امیرعلی جونم هم ماشالا خیلی نازه ببوسش
زهره جون
26 بهمن 91 8:12
انشاالله هميشه به سفر و شادي .. چه پسر خوش اخلاق و اقايي بوده كوروش خان افرييييييييين خاله




ممنون خاله جون نظر لطفتونه بوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد