تلخ و شیرین
سلام قندکم
زندگی ما آدما همیشه در حال تغییر و تحوله و یه جور و یکنواخت نیست گاهی شادیم و خندون و گاهی غصه داریم یه وقتا پر از انرژی و سرحال گاهی بیحوصله و خسته یه موقع در اوج و بالا گاهی درمونده و افتاده میشیم.خوشایند ها و ناخوشایند ها میان و میرن و ما نظاره گر اونها هستیم.این حقیقت زندگی ماست و جزی از اونه که نمیشه نادیده اش گرفت چیزی که مهمه اینه که ما بتونیم از لحظات عمرمون حداکثر بهره رو گرفته و با کوله بار پر از افتخار و آرمش بتونیم به قله کمال و معرفت برسیم. اینا رو گفتم چون این روزا احوالمون خیلی بالا پایین داشت درست در لحظه ای که شادی هات در اوجش بود با بیماری سختی درگیر شدی این خاصیت زندگی بشر هست و تو در حال شناخت اون هستی. دلم میخواد تو این روزا غیر از نگرانیهام غصه خوردنام و گله کردن از اینکه چرا پسرم یهو به این حال بد افتاد برات پیام جدیدتر و پربارتری بهمراه داشته باشم میخوام بهت بگم:پسرم تو زندگی باید همیشه منتظر سختی ها باشی و با اون دست و پنجه نرم کنی ازش فرار نکنی و تو دلش بری و با انرژی و انگیزه بالا پشت سر بزاریش. روزای آرامش و راحتی بعد از اون شیرین و دلچسبتر میشه اگه بتونی مشکلاتت رو درست مدیریت کنی. این همون چیزیه که خودم دارم تجربه ش میکنم و یادش میگیرم بنظرمن این بزرگترین درسی ست که والدین می تونن به فرزندانشون بدن.پایه و اساس زندگی ما حفظ آرامش و تعادل روانی در بحران هاست همون جور که تو قران کریم هم بهش اشاره شده:ان مع العصر یسری.براستی که پس از هر سختی راحتی میباشد
خوب سخنرانی بسه گفتم مریض شدی شرح ماجرا:
دیروز 5صبح با استفراغ شدیدی بیدار شدی و بعداز اون چندین بار تکرار شد و بدنبالش اسهال شدییییید
خیلی ترسیدم آخه شب قبلش کاملا سرحال و قبراق بودی تا ساعت11 شهربازی ویلاژ بودیم و مثل ماهی این ور اونور سر میخوردی هیچکی جلودارت نبود.خیییییلی لذت بردی اممممممما......
صبح روز بعدش تو کلینیک سلامت کودک بیحال و رنجور جوون نداشتی تکون بخوری از بس که بالا اورده بودی
پس از تزریق آمپول متو کلروپرامید اومدیم خونه ومن کلی غصه داشتم وترس از بدتر شدن اوضاع ولی خداروشکر کمی بهتر شدی استفراغ قطع اما اسهال ادامه داشت و تبم اضافه شد
به هیچ روشی موفق به دادن دارو نشدیم اوآراس رو لب نزدی فقط آب فراوون و یه استکان آب سیب...
برات آب هویج گرفتم جوشونده نعنا دوغ اما لب نزدی
کمی کته نرم و ماست نعنا خوردی و بیجون خوابیدی عصر تب زیاد شد و هرکارکردم نشد دارو بهت بدم آخرسر دیدم اسهال خیلی کمه بابایی گفت شیاف رو امتحان کنیم و تصمیم گرفیم شیاف بزاریم.5 صبح دوباره داغ شدی و یه شیاف دیگه...
الان خوابی و خنکتر شدی امیدوارم که دیگه بهتر شی و بیماری رو به سلامت پشت سر بزاری .تو یه روز ساکت و بیرمق بودی ولی برام خیییلی طولانی گذشت آخه به صدات بازیات خنده هات سوال کردنای زییییییییییادت و سر یخچال رفتنات وحتی بدقلقیات عادت کردم و دلم گرفته....
من عاشق تو و خواهرت هستم و از ته دلم از خدا میخوام شمارو خوشبخت و سلامت نگهداره
خداجونم برای همه چیز ممنونم دوووووووستت دارم خدااااااااااااااااااااا
عکسای باقیمونده از تابستون و مهر ادامه مطلب:
پارک ملت بعد از یه خاک بازی و اب بازی حسابیییییییییییی
در برگشت از فروشگاه پرسون در حال نوش جون کردن دنت
طرقبه تماشای اردکها
خاکبازی طرقبه
حمل بازیافت با ماشین خودت
تو جاده تهران مشهد بازی با قناریا
کلوپ پاندا
بیفتک کردن گوشت
وقتی نمیخواد عکس بندازه
خوابوندن نی نی شرک روی پاهت
پستونک دادن بهش
خنده های شیطنت امیزت
لوس کردنای شییییییییرین
اسباب بازی جدید تکه ای لوله اینجا پینوکیو شدی در شبی سرد تو پارکمون
در نهایت هنرمندیهای خواهرانه مدل شدی برای ملینا و دخی ازت کلی عکس گرفت اخرسرم گفت مامان فک کنم عکاس خوبی بشم.