تنبلی مامان و خراب شدن رم ریدر
سلام بر پسر زیبای خودم خوبی پسرکم؟ تقریبا یه ماهی میشه که برات پست جدیدی نزاشتم و وبلاگت سوت و کوره بعضی از دوستان عزیزم نگران حالمون بودن و برامون پیغام گذاشتن ببخشید دوست جونا دلیل نبودن ما تنبلی من و البته خراب بودن رم ریدر بود و دلیل دیگه ای نداره الان نمی تونم عکسای جدیدتو بزارم ولی اومدم تا از حال و احوال این روزات و شیرین زبونیات بنویسم .
هفته ی گذشته ما یه سفر کوتاه به تهران داشتیم و برای عروسی پسر عموی من و یا به عبارتی پسر دایی بابایی رفتیم تهران که با اینکه مدتش کوتاه بود خیلی خوش گذشت جای همه خالی.
روز سه شنبه عروسی تو باغ بود و شما چون هیچکسی رو نمی شناختی و همه چهره ها به نوعی برات آشنا بود کمی نگران بودی و به من چسبیده بودی فقط یه نیم ساعتی رفتی پیش بابایی و بقیه مدت پیش خودم بودی مخصوصا وقت صدای موسیقی خیلی زیاد میشد بیشتر نگران میشدی و میچسبیدی که البته حقم داشتی من خودمم از صدای زیادش گوشام کر شد نمی دونم چرا انقدر صدا رو بالا و تیز میکنن آخه چه لذتی داره واقعا؟
یه عکس خوشگل ازت گرفتم که باید از روش عکس بندازم و برات بزارم ایشالا رم ریدرو بدم درست کنن و عکستو زودی بزارم.
چهارشنبه شب هم دوست و همکار خوب بابایی آقای حبیبی دعوتمون کرده بود تا به هم بریم فشن که خیلی خوش گذشت فضای فوق العاده با صفایی بود رودخونه ی پر آب و قشنگی داشت یه دختر خانم ناز داشتن بنام هستی خانم که با ملینا دوست شده بودن خانم حبیبی هم خیلی خانم خوب و مهربونی هستن و من واقعا از دوستی با ایشون خرسندم کلا خانواده ی گرم و صمیمی بودن و شب به یاد موندنی بود برامون کلی خندیدیم و خوش گذروندیم.بابا محمد میگه اگه تهران بودیم یه عالمه دوستای خوب داشتیم و اصلا احساس تنهایی نمی کردیم آخه تو مشهد هنوز نتونستیم یه دوست خوب پیدا کنیم که اینجوری احساس خوبی به آدم بده
پنجشنبه هم ظهر مهسای عزیزم دختر عموی گلم ما رو دعوت کرده بود خونشون ناهار قرمه سبزی بود جای همه ی دوستان خالی و زن عمو منصوره و علیرضا هم اونجا بودن شما هم با علیرضا کلی بازی کردی و از سر و کولش بالا می رفتی همون شب تولد آریا جونی بود و به اتفاق زن عمو منصوره و عمو مهدی و علیرضا رفتیم خونه ی خاله مریم و تولد بازی خیییییییییییییییییییلی خوش گذشت تا میتونستیم انرژی خالی کردیم
خاله مریمی حسابی زحمت کشیده بود و شام خوشمزه ای پخته بود بابا اصغر جونی هم برای ملینا دوتا قناری خوشگل اورده بود و ملی بالاخره به آرزوش رسید و صاحب قناری شد البته بابایی یکمی با بردن اونا مخالف بود ولی دیگه کاریش نمیشد بکنه و ما قناریا رو با خودمون اوردیم مشهد
خلاصه این چند روزه حسابی بهمون خوش گذشت و جمعه هم تو راه برگشت بودیم تازگیا خیلی بلا شدی و تو ماشین داری شیطونی میکنی اصلا رو صندلی خودت نمیشینی و همش میای جلو تو بغل من و تازه تو بغلمم شیطونی میکنی و دست به همه چیز میزنی گاهی دیگه صدام درمیاد و دعوات میکنم آخه تو مسیر طولانی واقعا کم اوردم دیگه آخه پسر جون باید مثل آقاها بشینی روی صندلی خودت و بیرونو تماشا کنی!
این خیلی جالبه:
تو ماشین در راه برگشت بودیم که ملی بهت گفت کوروش یکی از این قناری ها مال تو باشه اون دختره مال تو! نه گذاشتی و نه برداشتی زودی گفتی: نه! من دختر نیستم ! من اورشم ! بعدم با یه لحن شیرین اسمتو کش دادی و گفتی:اوووووووووووووووووووووووروش! ما رو میگی از خنده مردیم آخه خیلی حاضرجوابیت قشنگ بود حالا ملی هی میگفت میدونم شما پسری میگم قناریت دختره نه خودت !باز میگفتی من دختر نیستم من اوروشم ! ملینا دختره! وای ول کن نبودی ما مرده بودیم از خنده انقده بوست کردم که خدا میدونه بامزه ی مامان!
وقتی میدونی یه کاری بده و نباید انجامش بدی به من نگاه میکنی و یه جمله ی سوالی ازم میپرسی مبنی بر انجام دادن یا ندادنش مثلا نباید به چیزی دست بزنی با اون چشمای درشتت تو چشمام زل میزنی و میگی : دست نزنم! منم میگم :نه پسرم نباید دست بزنی! حالا کاری نداریم که اگه خیلی برات جالب باشه آخرش کار خودتو میکنی و دستش میزنی دلم میخواد بخورمت و لهت کنم
فعلا نمی تونم برات عکس جدید بزارم ولی قول میدی در اولین فرصت بیام و برات عکسای خوب خوب بزارم
خیییییییییییییییییلی دوستت دارم پسر نازم و از خدای مهربون سلامتی و خوشبختی شما و خواهر خوشگلتو می خوام