مهندس کوچولو
چند روز پیش بابا محمد ماشین جدیدمو که لطف کرده بودم و روش نشسته بودم و شکسته بودمش رو باز کرد و در حال تعمیرش بود که یهو من دیدم و بدو بدو بطرف بابایی حمله کردم و با قلدری و سر و صدا پیچ گوشتی رو از دست بابا گرفتم و مشغول مهندسی شدم. تازگی ها خیلی قلدر شدم اگه چیزی رو بخوام باید بدستش بیارم وگرنه زمین و زمان رو بهم میریزم وتازه قهر کردنو یاد گرفتم خودمو به سمت عقب پرتاب می کنم و شروع می کنم به جیغ و داد کردن و اگر جواب نداد گریه می کنم و گوله گوله اشک می ریزم انگار که دنیا رو ازم گرفته باشن. البته این روش در مواقع حساس و خطرناک جواب نمی ده ولی در اکسر موارد موثره و راه خوبی برای رسیدن به هدف شده.اوایل وقتی خودمو به عقب پرت می کردم با مخ میخوردم زمین ودردم می گرفت ولی حالا یاد گرفتم آروم و با احتیاط برم عقب که خدا نکرده سرم به در و دیوار نخوره یا محکم به زمین نخوره و دردم بیاد.القصه اینا عکسای مهندسی کردن منه: