جشن تولد کفشدوزکی نفس های مامان
پنجشنبه 30 خرداد تولد من و خواهر جونیم بود البته من الان تقریبا 13 ماهم تمومه ولی جشن تولدم با تاخیر برگزار شد. اولش قرار بود 23 خرداد باشه ولی چون بابامحمد اون روز با گروه چکاد رفتن شمخال مامانی هم تصمیم گرفت تولد ما رو یکهفته عقب بندازه آخه نمی شد که بابا نباشه.
خلاصه بعد از کلی بدو بدو و زحمتی که مامانم و عزیز مهربونم و خاله آزی جونم برای تدارک جشن کشیدند اون شب تولدمون برگزار شد و به همه خیلی خوش گذشت البته من خیلی از جشن چیزی دستگیرم نشد چون بیشتر تو بغل بابا محمد و باباجون بودم و هاج و واج بقیه رو نگاه می کردم آخراشم خیلی خسته شدم و چسبیدم به مامانم و سرمو گذاشتم رو شونه هاش و هیچ جوره حاضر نبودم عکس بندازم ولی با تدبیر و سیاست مامان یخم کمی باز شد و تو عکس برداری همکاری کردمبعدم که مهمونا رفتن تازه جشن من شروع شد چون با خیال راحت می تونستم راه برم و دست به هر چی دوست دارم بزنم و کسی منو نمی گرفت تا زیر دست و پا له نشمبعله تا ساعت 1 نصف شب ورجه وورجه کردم و به سختی مامان تونست منو بخوابونه تا خودشم بتونه استراحت کنه
تو ادامه ی مطلب عکسارو می بینیم:
گیفت های مهمونا
تزیینات اتاق
ساعت تولد من
عدد تولد و ساعت تولد من
فلش راهنما ی مهمونا
در ادامه قاقا لی لی ها و خوراکی های خوشمزه
نمای کلی از میز
سالاد الویه با تزیین کفشدوزکی
کیک مرغ که خیلی هم خوشمزه شده بود
کشک بادمجون
ژله های خوشمزه
ژله ی آکواریوم
و در آخرم کیک تولدمون
جای همه ی اونایی که دوست داشتن باشن و البته ما دوست داشتیم باشن خالی بود مخصوصا جای خاله هام خاله آرزو و خاله مریم عمه معصومه فرناز و فرانک آریا جونی صدرا جونی ثنا جونی صالح جونی و بابا اصغر و دایی هام علی و محمد و همه ی عزیزایی که دوست داشتیم اون شب پیش ما باشن
عکسای خانوادگی رو مامانی تو پست بعدی برام میزاره
بای بای