عشق گردش
قندکم عاشق گردش و تفریحه درست مثل خواهرجونیش یعنی ببریمش بیرون دم نمی زنه آروم و آقا ولی به محض اینکه دوتا کوچه بالاتر از خیابون خودمون رو ببینه و بفهمه داریم میریم سمت خونه گریه و زاری شروع میشه: بابا نقون(نکن) نریم خونه بریم بیرونا! حالا میخواد سر ظهر باشه یا ساعت 11 شب وقت یا بی وقت! اونوقت از 4طبقه بالا بردنش کار شاقی میشه القصه این پسر دم دمی ست خیلی' گاهی آرووم مثل یه بره و گاهی براشفته مانند آتشفشان! گاهی سربراه و حرف گوش کن و زمانی سرخود و کله شق!
دیروز حدود4ساعت با دفتر نقاشی و مداد رنگی و قیچی تو حال خودش بازی کرد و من کیف کردم ولی وقتایی هم میشه که حتی دقیقه ای با اسباب بازی سرگرم نشه و همش بگه مامانه بیاااااااااااااااااااا!
تکه کلامهای شییییییییرین:
1- خدایا یا خداجون
2- واقعی جدیدا همش میگی واقعی! آب بده آب واقعی! یا مثلا این کتاب واقعیه!
3-اشکالی نداره!
4-گوشاتو می برما!
5-نگران نباش!
عاشق اتاق و تخت ملینا هستی تا ملی میره مدرسه از فرصت سوء استفاده کرده میپری تو اتاقش
از اون لحظاتی که با خودت خلوت کردی و کارای خلاقانه انجام دادی
یه روز جمعه خانوادگی رفتیم سینما چندوقت بود به ملی قول داده بودیم ببریمش شهر موشها فکر میکردم کورشی زود خسته بشه مجبور شم ببرمش بیرون اممممممممما خسته که نشد هیچ بعد از اتمام فیلم رفت جلو و روی پرده دنبال موشا و پیشولک می گشت تا ببردشون خونهبعدم ماموره اومد گفت از روی سن برش دارید خطرناکه اما کورشی میخواست بره پشت پرده رو بگرده دست آخرم گفت بازم بمونیم موش ببینیم.ماهم گفتیم عیب نداره بشینیم سانس بعدی کمی تماشا کنیم بعد بریم.نیمساعتی گذشت ولی جناب کورش رضایت نمیداد آخر سرم با نارضایتی بلندشد همش میگفت:میخوام موش ببینم
عکسای تو پارک خونه
عاشق بالا رفتن از لبه ها و راه رفتن رو اونهاهست. یعنی سرسره اصلا جذابیتی نداره بازی کورشی بالا رفتن از لبه ا راه رفتن رو اونا بازی با مورچه های بزوووووووووووووووووووورگ و پرپر کردن گلها
اینجا هم بعداز بازی و ورزش با دوستای جدیدت یعنی دوتا مورچه اسبی گنده اونا رو اوردی تو چمنا هواخوری کنن
اینجام یکیشون رو گم کردی در واقع از دستت در رفت و ناراحتی
مراسم گلریزون برای مورچه راه انداختی میگفتی بخور مورچه برات گل کندم
از مریضی ملی سوءاستفاده کردی رفتی سروقت جامدادیش حسابی دلی از عزا دراوردی
یه روز داشتیم کاغذ قیچی میزدیم و شکلای جورواجور درست میشد که یهو اتفاقی یه نقاب درست شد زدم به صورتت و کلی بازی کردی ملی هم مریض و بیحاله
عین موش از لای مبلا میری پایین بعدش گیر میافتی داد میزنی:کمک کمک! منم ازت باج میگیرم میگم بوس بده تا نجاتت بدم
داری با دستت بوس میفرستی
رفتیم ویلاژ توریست برای خرید لباس امممما فقط تونستم همین لباسایی که تو عکس تنت برات بخرم چون شهربازی طبقه بالایی نظرتو جلب کرده بود و یه بند میگفتی بریم بالا
لباسی که برات انتخاب کردم برای پرو تنت کردیم ولی ازش خوشت اومده بود درنیاوردیش
و اینم فردای اون شب که ویروس اسهال استفراغ گریبانتو گرفت بیحال و تب دار افتادی یه گوشه
گرم بازی
درحال خالی کردن پلاستیک اسباب بازیا
اینجا نامزدی سارا جون دخترعموی بابایی رفتیم شما هنوز جون نگرفته بودی و ضعیف و بیحالی دوست داشتی این خیارو بخوری ولی چون معده ت کاملا خوب نشده بود بهت گفتم نمیشه برای همینم لب و لوچه ت آویزونه
این بود گزارش هفته گذشته تا پست بعد بدروود