جشن تولد کفشدوزکی نفس های مامان
پنجشنبه 30 خرداد تولد من و خواهر جونیم بود البته من الان تقریبا 13 ماهم تمومه ولی جشن تولدم با تاخیر برگزار شد. اولش قرار بود 23 خرداد باشه ولی چون بابامحمد اون روز با گروه چکاد رفتن شمخال مامانی هم تصمیم گرفت تولد ما رو یکهفته عقب بندازه آخه نمی شد که بابا نباشه. خلاصه بعد از کلی بدو بدو و زحمتی که مامانم و عزیز مهربونم و خاله آزی جونم برای تدارک جشن کشیدند اون شب تولدمون برگزار شد و به همه خیلی خوش گذشت البته من خیلی از جشن چیزی دستگیرم نشد چون بیشتر تو بغل بابا محمد و باباجون بودم و هاج و واج بقیه رو نگاه می کردم آخراشم خیلی خسته شدم و چسبیدم به مامانم و سرمو گذاشتم رو شونه هاش و هیچ جوره حاضر نبودم عکس بندازم ولی با تدبیر و سیا...