کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

قندک مامان

جشن تولد کفشدوزکی نفس های مامان

پنجشنبه 30 خرداد تولد من و خواهر جونیم بود البته من الان تقریبا 13 ماهم تمومه ولی جشن تولدم با تاخیر برگزار شد. اولش قرار بود 23 خرداد باشه ولی چون بابامحمد اون روز با گروه چکاد رفتن شمخال مامانی هم تصمیم گرفت تولد ما رو یکهفته عقب بندازه آخه نمی شد که بابا نباشه. خلاصه بعد از کلی بدو بدو و زحمتی که مامانم و عزیز مهربونم و خاله آزی جونم برای تدارک جشن کشیدند اون شب تولدمون برگزار شد و به همه خیلی خوش گذشت البته من خیلی از جشن چیزی دستگیرم نشد چون بیشتر تو بغل بابا محمد و باباجون بودم و هاج و واج بقیه رو نگاه می کردم آخراشم خیلی خسته شدم و چسبیدم به مامانم و سرمو گذاشتم رو شونه هاش و هیچ جوره حاضر نبودم عکس بندازم ولی با تدبیر و سیا...
3 تير 1392

قندک مامان یکساله شد

ای جونم      قدمات روی چشمام بیا و مهمونم شو گرمی خونه ام شو      ببین پریشونه دلم            بیا آرومم کن     ای جونم        می خوام عطر تنت بپیچه تو خونه ام تو که نیستی یه سرگردون دیوونه ام          ای جونم بیا که داغونم     ای جونم عمرم نفسم          عشقم تویی همه کسم وای که چه خوشحالم  تو رو دارم     &nbs...
4 خرداد 1392

تبریک برای بهترین بابای دنیا

تقدیم به بهترین همسر دنیا همسر عزیزم،هزاران شاخه گل را با تمامی وجود تقدیمت میکنم و به خاطر تمامی خوبیهایت بر دستانت بوسه میزنم و این روز را به همراه فرزندانمان به تو بهترینم تبریک میگویم ...
31 ارديبهشت 1392

من تو دوازده ماهگی چیکارا کردم(قسمت اول)

سلام سلام صد تا سلام من اومدم با شیطونی هام تو ماه گذشته من حسابی بلا شدم و کارای جدید جدید می کنم از جمله رفتن به پارک و شهربازی که خیلی بهش علاقه دارم مثل عکس بالا و سه تا عکس پایینی که تو کلوپ پاندا بودم و حسابی خوش گذروندم اینجا هم رفته بودم مهمونی و کنار سفره ی هفت سین سنتی میزبان مثل آقا ها نشستم وعکس گرفتم اینجه دارم شیطونی میکنم و می خوام دست به تی وی بزنم و هی روشن و خاموشش کنم که مامانی با دالی کردن سرمو گرم کرد عاشق پرده بازی میرم پشت پرده و دالی میکنم اینجا چشم مامانی رو دور دیدم و ماستا رو خالی کردم روی خودم البته توی این پروژه خواهر جونم خیلی باهام همکاری کرد این اولین ...
27 ارديبهشت 1392

قندک روی پاهای کوچولوش وایستاد

پسر گلم دیروز همش دستای خوشگلتو از همه جا می گرفتی و بلند میشدی و با شهامت زیاد یکی از دستاتو ول می کردی از صبح چند بار این کارو کردی و هر بار که من می رفتم تو آشپزخونه میومدی دنبالم و به پاهام میچسبیدی مثل روزای دیگه اما با این تفاوت که یکی از دستاتو ول می کردی و من همش می ترسیدم بیافتی و بلایی سرت بیاد تا اینکه شب موقع خوردن شام بود که برای خودت دور اتاق می چرخیدی و ما هم مشغول شام خوردن بودیم که یک دفعه دستت رو از مبل گرفتی و بلند شدی و بدون کمک مبل وایستادی و ما همه شوک شدیم  بعد شروع کردیم به دست زدن و تشویق کردنت  تو هم هاج و واج ما رو نگاه می کردی مونده بودی چرا ما داریم میخندیم و دست میزنیم. این لحظه یکی از شیرین ترین لحظ...
23 اسفند 1391

روز عشق

دیروز 29 بهمن روز مهرورزی و عشق ایرانی بود.پسر خوشگلم روز عشق و مهرورزی ایرانیان رو به شما تبریک میگم. دوست دارم وقتی بزرگ شدی بجای روز ولنتاین این روز رو جشن بگیری و به ایرانی بودن خودت افتخار کنی. عاشقتم کوروش نازم   ...
30 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد