نوروز 93 در تهران(قسمت اول)
سلام پسر خوشگل موشگلم ناناز مامان جیگر مامان موش مامان خوبی؟بعد از یه غیبت طولانی که به خاطر سفر و ایام عیدو اینا بود اومدم تا بازم برات بنویسم از عید و بهار سفر و گردش دیدو بازدید و ددر رفتنامون
امسال عید نوروز ما تهران بودیم خونه ی عزیز و سال نو رو خونه عزیز جشن گرفتیم. روز 29 اسفند ما صبح زود بسمت تهران حرکت کردیم و بعد از طی مسیر تقریبا 1000 کیلومتری جاده ساعت 6 عصر به تهران رسیدیم با دیدن عزیز و آزاده و خاله مریم یکمی شوک شده بودی و اولش غریبی کردی ولی خیلی زود یخت باز شد و راه افتادی دیگه همش آلوچه آلوچه می کردی و با شیرین زبونیات دل همه رو برده بودی بعد از حمام و استراحت همه سر سفره هفت سین سال 93 رو آغاز کردیم و حسابی خوش گذشت با رقص و خنده و اواز و خلاصه سال رو به قشنگی آغاز کردیم ایشالا تا اخرش سال خوبی برای همه باشه
حالا رو عکسا از این روزا و خوشگذرونیهامون برات تعریف میکنم
اول از همه شب چهارشنبه سوری که ما با عمو ها و عمه های بابایی رفتیم بیرون اینجا بابایی آجیل و شکلات آورده بود و شما هم همه رو دورت چیده بودی
اینجام داری شکلات می خوری عاشق شکلات(مراقب دندونات باش خیلی زیاد می خوری).
تازه از حمام امده بودی و پشت موهاتو با کش بستم عاشق پشت موهاتم
کنار آتیش چهارشنبه سوری (یکمی ترسیده بودی اخه دفعه اولی بود که این مراسم رو دیدی و ترست طبیعی بود از طرفی بچه ها سیگارتم میزدن و صداش اذیتت میکرد)بابایی هم انگار میخواسته بره کوه با اون چراغ بالای سرش
روز 29 اسفند تو جاده
یه ساعت با این سبزه حرف میزدی نازش میکردی براش شعر میخوندی و عالمی داشتی باهاش
البته گاهی هم میخواستی بچلونیش که مامانی نمیزاشت
شب سال تحویل کادوی خاله آزی رو باز میکنی خاله جونی برات دفتر نقاشی و برچسب باب اسفنجی گرفته بود
قربونش برم خودشو بوس میکنه عزیز دلم بیا مامانی بوست کنه
داری گوش آریا بیچاره رو میکنی آخه بابا پسر خاله بزرگتره احترامش واجبه به خدا
روز دوم عید خونه خاله مری رو بهم ریختی اینجام توپ والیبال اورده بودی و با فوتبال دستی آریا میخواستی بازی کنی
برای خرید ماشین رفته بودیم ولی شما عاشق این تاب تاب شده بودی و از روش بلند نمی شدی
تا ماشین رو از بالا اوردن پایین از رو تاب بلند شدی و اومدی طرفش وقتی سوارش شدی دیگه دلت نمی خواست از روش بلند شی خلاصه نیم ساعت وسط خیابون منتظر موندیم تا بازی کنی دست آخرم با نارضایتی سوار ماشین شدی البته در همون حالت سوار بر دی دی قان قان
اینم عیدی پسرم دی دی قان قان
روز سوم پارک بعثت که خیلی جای قشنگ و باصفایی بود
دریاچه ی خیلی قشنکی هم داشت که ما رفتیم قایق سواری و کلی صفا کردیم
روی دریاچه مرغای دریایی پرواز می کردن و منظره ی خیلی زیبایی بوجود اومده بود شما هم محو تماشاشون هستی
بغل بابایی لم دادی و صفا میکنی
قربون خوشحالیت برم من
فدای خوشحالی های خواهر جونیتم برم من
و اما ....... با دیدن چرخ فلک کوروش از خود بیخود میشود شروع میکنی به سر و صدا : آ بادی آبادی! ( شهربازی)
اینجام ما رو سوار چرخ و فلک کردی قربون اون دل و جرات تو برم من مامانی کم اورده ولی تو نیشت بازه
اینجام سوار آبشار شدی عاشق بازیای بزرگونه ای اصلا طرف بازیایی که مخصوص سن خودته نمی ری فقط با این بازیای پر هیجان حال میکنی
اینم لحظه ی پایین اومدنت که حسابی کیفور بودی
بالاخره رضایت دادی از شهربازی بیایم بیرون
دایی امیر مهربون که شما حسابی باهاشون دوست شدی
قسمت پرنده ها که شما خیلی از اینجا خوشت اومد
عشقولانه های مامانی و عزیز
و در آخر اون روز رفتیم زمین بازی و آخرین انرژیات سوزونده شدن
تو پست بعدی بقیه عکسا و خاطره ها رو میزارم بای بای