نیشابور و ثبت خاطرات زیبا و به یاد ماندنی
شیرینترین قسمت برای کوروش دوستی با پویا و بازی با اون بود
صبح جمعه 11 اردیبهشت ما عازم شهر نیشابور شدیم هم برای تفریح و هم برای دیدار و مراسم بله برون عمو میلاد. صبح که بیدار شدیم آب قطع بود و وسایل صبحونه رو برداشتیم تا توی راه صبحونه بخوریم قرار بود تو مسیر از یکی دوجا دیدن کنیم برای همینم به سرعت راه افتادیم بسمت کاروانسرای فخر داوود
داخل کاروانسرا چیز خاصی نداشت تعدادی ظروف سفالی قدیمی و ماشین نخریسی قدیمی و تابلوهای عکس نه چندان قدیمی بود سفره خونه ای داخلش درست کرده بودن و چای و آش رشته و دیزی و.. می فروختند
سماور ذغالی خیلی باحال و چای ذغالی که زیاد خوش طمع نبود ولی جالب بود
در ادامه به باغ وحش طبیعی که نزدیکای نیشابور بود رفتیم که با اینکه هوا خیلی گرم بود ولی به بچه ها خوش گذشت دیدن میمونای شیطون و غذا دادن به اونا و صحنه هایی از دیدن حرکات جالبشون و صداهای میمونا که انگار داشتن با آدم صحبت می کردند بعد از اون دیدن عقابها و پرنده های دیگه دیدن روباه ها و ... جالب بود و خوش گذشت
کنار قفس عقابها
لپای کوروش قرمز شده و گرمشه
بعد از بازدید پارک وحش یه راست رفتیم نیشابور و به دوستای عزیزمون هاشم و هانیه جون پیوستیم
بعد از خوردن نهار و گرفتن انرژی قرار شد به خونه دوستامون بریم کمی استراحت کنیم و بعدش بریم باغ پدر هانیه جون و خوش بگذرونیم
پویا و کوروش خیلی با هم جور بودن و دوستی خوبی با هم داشتن البته گاهی بینشون اختلاف پیش میومد اونم سر وسایل بازی در یک لحظه عاشق بودن و در یک لحظه مثل تام و جری
اینجا هم پویا بلا رفته بود زیر رختخوابا و هی داد میزد کمک که کوروش رفت سراغشو .....
در این لحظه مثل آقاها نشستن رو صندلی و اما دقایقی بعد مثل خروس جنگی میافتن به جون هم و کار به گیس و گیس کشی میرسه
کوروشی هم که یه عالمه اسباب بازی خوشگل و جدید دیده بود دست پاچه بود و دلش میخواست همه رو برداره و یکی یکی تست شون کنه و در یک آن اتاق ترکید
با اینکه صبح زود بیدار شده بود اصلا دلش نمی خواست بخوابه و لحظه ای رو از دست بده رفتند تو تراس و حسابی آب بازی کردن
اینجا هم عمو هاشم این ببعی کوچولو رو دستش گرفته بود و بچه ها عاشقش شده بودن و تجربه ی قشنگی داشتن لمس موهای نرم ببعی و شنیدن صداهای ظریفش و در آخرم وقتی ببعی رو رها کردیم و بسمت مادرش دوید و مادرش انگار با پوزه اش نوازشش می کرد و میبوسیدش خیلی صحنه های قشنگی بود هم برای بچه ها هم برای خود ما
تو باغ بچه ها بازم کلی بازی کردند و از خواب خبری نبود کوروش و پویا دوستای خوبی برای هم شدند و با هم صحبت می کردند و دیالوگای جالبی بینشون رد و بدل میشد
تاب خوردن براشون لذت بخش بود ما هم دلمونو خوش کردیم که شاید حین تاب خوردن بخوابند اما دریغ و افسوس که خودمون خوابمون گرفت ولی این وروجکا بجز شعر خوندن و گاهی لقد زدن به هم کاری نکردن
روز خوبی بود و به همه خوش گذشت بعد ا زخداحافظی از دوستامون رفتیم خونه عزیزجون و شب اونجا خوابیدیم صبحش هم رفتیم برای بابا محمد روز مردی وسایل کوه بخریم آخه اون روز روز پدر بود و من هنوز نتونسته بودم برای بابایی چیزی بخرم چون به کوه خیلی علاقه داره ترجیح دادم براش لباس کوه بخرم تا مورد استفاده ش باشه خیلی خوشش اومد و با پوشیدن لباسا حسابی کیف میکنه
شب هم مراسم بله برون عمو میلاد بود که حسابی رقصیدیم و خوش گذشت بعد خوردن شام در رستوران بسمت مشهد راه افتادیم و ساعت یک شب خونه بودیم حسابی خسته و خوابالو..
سفر دو روزه خوبی بود و به همه ما خوش گذشت کوروش که با پویا حسابی بازی کرد و موقع جدایی هاشون پویا گریه میکرد و کوروشی هم بهانه میگرفت ای کاش نزدیک هم بودیم تا بچه ها بیشتر با هم بودن و البته خودمون هم از نعمت حضور دوستانی خوب لذت میبردیم به نظر من هیچی به اندازه حضور انسانهای خوب و دوست داشتنی تو زندگی برای آدم باارزش نیست اما برای ما متاسفانه دوستای خوبمون ازمون دورند نیشابور و تهران و قزوین ما مجبوریم به این دیدارهای دیر به دیر بسنده کنیم اما بازم خدا رو شکر میکنم که دوستای خوبی داریم و هرچند کم ولی بازم می تونیم اوقات خوشی رو با اونا داشته باشیم و از وجودشون بهره مند بشیم
خدایا دوستان گلم رو در پناه خودت حفظ کن و به لحظه هاشون خیر و برکت و شادی نثار کن