کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

قندک مامان

نیشابور و ثبت خاطرات زیبا و به یاد ماندنی

1394/2/20 8:11
1,707 بازدید
اشتراک گذاری

ک

شیرینترین قسمت برای کوروش دوستی با پویا و بازی با اون بود

 

 

صبح جمعه 11 اردیبهشت ما عازم شهر نیشابور شدیم هم برای تفریح و هم برای دیدار و مراسم بله برون عمو میلاد. صبح که بیدار شدیم آب قطع بود و وسایل صبحونه رو برداشتیم تا توی راه صبحونه بخوریم قرار بود تو مسیر از یکی دوجا دیدن کنیم برای همینم به سرعت راه افتادیم بسمت کاروانسرای فخر داوود

ک

داخل کاروانسرا چیز خاصی نداشت تعدادی ظروف سفالی قدیمی و ماشین نخریسی قدیمی و تابلوهای عکس نه چندان قدیمی بود سفره خونه ای داخلش درست کرده بودن و چای و آش رشته و دیزی و.. می فروختند

ک

سماور ذغالی خیلی باحال و چای ذغالی که زیاد خوش طمع نبود ولی جالب بود

ک

در ادامه به باغ وحش طبیعی که نزدیکای نیشابور بود رفتیم که با اینکه هوا خیلی گرم بود ولی به بچه ها خوش گذشت دیدن میمونای شیطون و غذا دادن به اونا و صحنه هایی از دیدن حرکات جالبشون و صداهای میمونا که انگار داشتن با آدم صحبت می کردند بعد از اون دیدن عقابها و پرنده های دیگه دیدن روباه ها و ... جالب بود و خوش گذشت

ک

کنار قفس عقابها

ک

لپای کوروش قرمز شده و گرمشه

بعد از بازدید پارک وحش یه راست رفتیم نیشابور و به دوستای عزیزمون هاشم و هانیه جون پیوستیم

 

ک

بعد از خوردن نهار و گرفتن انرژی قرار شد به خونه دوستامون بریم کمی استراحت کنیم و بعدش بریم باغ پدر هانیه جون و خوش بگذرونیم

ک

پویا و کوروش خیلی با هم جور بودن و دوستی خوبی با هم داشتن البته گاهی بینشون اختلاف پیش میومد اونم سر وسایل بازی در یک لحظه عاشق بودن و در یک لحظه مثل تام و جری

ک

اینجا هم پویا بلا رفته بود زیر رختخوابا و هی داد میزد کمک که کوروش رفت سراغشو .....

ک

در این لحظه مثل آقاها نشستن رو صندلی و اما دقایقی بعد مثل خروس جنگی میافتن به جون هم و کار به گیس و گیس کشی میرسه

ک

کوروشی هم که یه عالمه اسباب بازی خوشگل و جدید دیده بود دست پاچه بود و دلش میخواست همه رو برداره و یکی یکی تست شون کنه و در یک آن اتاق ترکید

ک

با اینکه صبح زود بیدار شده بود اصلا دلش نمی خواست بخوابه و لحظه ای رو از دست بده رفتند تو تراس و حسابی آب بازی کردن

ک

ک

اینجا هم عمو هاشم این ببعی کوچولو رو دستش گرفته بود و بچه ها عاشقش شده بودن و تجربه ی قشنگی داشتن لمس موهای نرم ببعی و شنیدن صداهای ظریفش و در آخرم وقتی ببعی رو رها کردیم و بسمت مادرش دوید و مادرش انگار با پوزه اش نوازشش می کرد و میبوسیدش خیلی صحنه های قشنگی بود هم برای بچه ها هم برای خود ما

ک

تو باغ بچه ها بازم کلی بازی کردند و از خواب خبری نبود کوروش و پویا دوستای خوبی برای هم شدند و با هم صحبت می کردند و دیالوگای جالبی بینشون رد و بدل میشد

ک

ک

ک

تاب خوردن براشون لذت بخش بود ما هم دلمونو خوش کردیم که شاید حین تاب خوردن بخوابند اما دریغ و افسوس که خودمون خوابمون گرفت ولی این وروجکا بجز شعر خوندن و گاهی لقد زدن به هم کاری نکردن

روز خوبی بود و به همه خوش گذشت بعد ا زخداحافظی از دوستامون رفتیم خونه عزیزجون و شب اونجا خوابیدیم صبحش هم رفتیم برای بابا محمد روز مردی وسایل کوه بخریم  آخه اون روز روز پدر بود و من هنوز نتونسته بودم برای بابایی چیزی بخرم چون به کوه خیلی علاقه داره ترجیح دادم براش لباس کوه بخرم تا مورد استفاده ش باشه خیلی خوشش اومد و با پوشیدن لباسا حسابی کیف میکنه

شب هم مراسم بله برون عمو میلاد بود که حسابی رقصیدیم و خوش گذشت بعد خوردن شام در رستوران بسمت مشهد راه افتادیم و ساعت یک شب خونه بودیم حسابی خسته و خوابالو..

سفر دو روزه خوبی بود و به همه ما خوش گذشت کوروش که با پویا حسابی بازی کرد و موقع جدایی هاشون پویا گریه میکرد و کوروشی هم بهانه میگرفت ای کاش نزدیک هم بودیم تا بچه ها بیشتر با هم بودن و البته خودمون هم از نعمت حضور دوستانی خوب لذت میبردیم به نظر من هیچی به اندازه حضور انسانهای خوب و دوست داشتنی تو زندگی برای آدم باارزش نیست اما برای ما متاسفانه دوستای خوبمون ازمون دورند نیشابور و تهران و قزوین ما مجبوریم به این دیدارهای دیر به دیر بسنده کنیم اما بازم خدا رو شکر میکنم که دوستای خوبی داریم و هرچند کم ولی بازم می تونیم اوقات خوشی رو با اونا داشته باشیم و از وجودشون بهره مند بشیم

خدایا دوستان گلم رو در پناه خودت حفظ کن و به لحظه هاشون خیر و برکت و شادی نثار کن

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد