کوروشکوروش، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

قندک مامان

33ماهگی گل پسر

سلام کورش نازم خوبی گل پسر؟ امروز بعد از یه مدت طولانی اومدم وبتو آپ کنم آخه میدونی این روزا اصلا به هیچکس فرصت نمی دی پای سیستم بشینه و تا کامپیوتر روشن میشه می پری رو صندلی و کسی رو راه نمی دی خیلی بلا شدی ملی از دستت کلافه میشه چون نمی زاری با خیال راحت بازی کنه خلاصه منم بخاطر اینکه زیاد پای کامپیوتر نباشی ترجیح میدم اصلا روشنش نکنم تا شما وسوسه نشی. اینکه  خیلی دیر اومدم تا برات عکسو مطلب بزارم الانم با اجازه ت خواب تشریف داری و اگه بیدار بشی مجبورم بزارم برای یه وقت دیگه. بریم سر ماجراهای این روزا: این روزا خیلی بلا شدی و بازم مثل قبل با دلبریات دل همه ما رو میبری کلمات شیرینت و ادا و اطوارات همه رو شیفته میکنه بعضی کلمه ها ...
4 اسفند 1393

بهمن 93

  سلام پسر خوشگلم قند عسلم خوبی؟ این روزا حسابی سرمون گرمه آخه عزیز و آزی اومدن خونمون ببخشید که دیر آپ میکنم آخه درگیر کارای دیگه بودم پنج شنبه هفته پیش یه جشن تولد کوچولو گرفتیم آخه تولد مامانی بود عزیز و خاله آزی و خاله مری و آریا جون و عزیز جون و عمو مسعود و خاله فاطی و بهناز جونم بودن پیشمون و خیلی خوش گذشت. مامانی 35 ساله شد. من در 35 سالگی یه دختر خوشگل 10 ساله و یه پسر طلای 2و نیم ساله داره خدایا شکرت   عکسای شب تولدم رو تو کامپیوتر وارد نکردم بعدا میزارم ولی الان برات عکسای دیگه دارم ببین:       اینجا بابایی ملینا و شما رو برده بود کلوپ پاندا و منم کلاس بودم حسابی بازی کرده بو...
13 بهمن 1393

زمستون و خاطره هاش

پسر گلم ببخش مامان تنبلتو که یه عالمه عکس نگذاشته داری ولی مامانی تنبل نمیاد بزاره الان یه دفعه ای تصمیم گرفتم طلسمو بشکنم و تمام عکساتو بزارم و روی تصاویر توضیح بدم روزانه هاتو: اول از همه عکسای شب یلدای سارا جون   این روزا بخاطر سرمای هوا و بیماری پی در پی ملی و شما کمتر به پارک و شاندیز و کوه رفتیم و معمولا دو هفته یکبار میریم ویلاژ توریست بازی کنید اونجا همه ما رو شناختن و دفعه آخری بهم.ن کارت وی ای پی دادن تا با تخفیفای خوب بتونبم بازی کنیم حالا عکسای شهربازی ویلاژ توریست:   موتورسوار کوچک با عزیز جون ماشین بازی کردی با آجی قطار ...
27 دی 1393

عکس کاردستی و اوخی شدن انگشتت

پسر گلم کاردستی درست کردن یکی از فعالیتهاییه که دوست داری و گاهی کنار من و گاهی کنار ملی انجامش میدی یه روز که داشتیم با هم کاردستی درست میکردیم یهو گفتی آخ انگشتم! اول فکر کردم قیچی کردیش ولی وقتی با دقت نگاه کردم هیچ اثری از زخم یا بریدگی نبود  ولی شما اصرار داشتی که با چسب زخم ببندیش منم به حرفت گوش دادم و چسبش زدم شیطون بلای من این انگار وسیله ای برای بازی شده تا یه جاییت درد میگیره و یا ضرب کوچولو میخوره میگی چسب بزنیم دیگه تمام چسبا تموم شده از بس چسبت زدم تو چادرت قایم شدی و تا پیدات کردم جیغ زدی  عاشق لباسای باب اسفنجی هستی خودت از کمد بیرون میاری میگی مامانه لباس تتتتتتتتتتتتتتولدم (طبق معمول ت که در ...
24 دی 1393

هنر مندی های خواهرانه

قندکم خواهر جونی خیلی دوست داره ازت عکس بندازه و عجیبا غریبا که جوجوی بلا بر خلاف وقتایی که خودم میخوام ازت عکس بگیرم و ادا و اطوار میای و به حرفم گوش نمیدی با خواهری خیلی خوب همکاری کرده و هرچی بهت میگه به حرفش گوش میدی و الحق که عکسای خوبی هم ازت می گیره: پلیس کوچولو   و بعلاوه تصاویری که در پست قبلی گذاشتم دست ملی گلم درد نکنه که از داداشی عکس گرفته عشق و علاقه خواهر برادری روز به روز بیشتر میشه و من از چشمای دو تایی تون میخونم که چقدر جونتون برای هم در میره امیدوارم این اتحاد و علاقه تا ابد پایدار باشه ...
24 دی 1393

تبلت بازی

ادامه مطلب با خرید تبلت برای قندک خان مشغله فکری مامان زیادتر شد چون اصلا دوست ندارم قندکم زیاد تبلت بازی کنه بیشتر مواقع از جلوی چشمای نازش پنهانه و فقط زمانی که یادش میاد تبلت داره میاد کنارم و میگه مامان تتتتبلتمو میدی؟( تبلت رو به همین محکمی که نوشتم بیان میکنه یعنی ت تبلت رو محکم و با تشدید میگه) و این موقع ست که تازه من میگم باید شارژش کنم تا یک دو ساعتی هم بگذره و بیشتر مواقع دیگه یادت میره و پس از شارژ کردن باز قایمش میکنم تا نبینی ولی مجدد بعد از چند ساعت و مخصوصا وقتایی که ملینا میاد خونه و با تبلتش بازی میکنه یادت میاد و دوباره میای پیشم اینبار میگی: تتتتتتتتتبلتم شارژ شد؟ و من میگم بله عزیزم و بعد با اکراه بهت میدم...
24 دی 1393

لذت ماست خوردن

    ادامه مطلب قندک مامان عاشق کثیف کاری و بهم ریزیه مخصوصا موقع خوردن ماست یعنی نشده که یکبار فقط فقط و فقط یکبار ایشون تمیز و مرتب و به قول خودش مرتب و منظم ماست میل کنن صحنه هایی از ماست خوردن به روش پلشت ها( به قول مشهدیا):   کاملا غرق در افکار خودشه و اصلا تحویل نمی گیره با چنان لذتی ماست رو به پوست دستش میماله که هر کی ندونه فکر میکنه داره لوسیون میوه ای می زنه به خودش( البته ناگفته نماند ماست دارای خواص بی نظیریه و برای پوست بدن مفید)       وقتی متوجه عکسبرداری مامان میشه کم کم خودنمایی میکنه حالا دستهای ماستی رو باید نمایش بدم   و حالا موقع...
24 دی 1393

این روزهای ما

  قندکم سلام،چطوری خوشگلم؟این روزا خیلی بازیگوش شدی و طبق معمول همه ما رو با کارا و حرفات شوکه میکنی،مثلا چند روز پیش اومدی پیشم گفتی مامانه دارم کار خلاقانه میکنم.منو میگی مونده بودم این کلمه رو کی از زبونم شنیدی! دم به دقیقه میای میچسبی به بغلم و بوسم میکنی میگی دوستت دارم،یه بار میخواستی بگی عاشقتم اشتباهی گفتی عاشقم تو رو! بعضی وقتا هم با شعر میگی:دوسسست دااارم من بیچاره ............خلاصه خیلی موش شدی خوشمزه ی من و من هر روز عاشقتر از روز پیش میشم.  پنجشنبه گذشته مراسم شب یلدای ساراجون دختر عموی بابا محمد بود اولش فقط خانما بودن شما هم که میونت با خانما زیاد خوب نیست فقط میخوردی و تماشا میکردی گاهی هم برای خودت دست میز...
14 دی 1393

عکسای جا مونده از پاییز

    تولد بابا محمد 8 مهر 93   توی ماشین کورشی خسته تو پارک خونه در حال بازی و شیطنت   بابایی در تبریز آذر ماه   بازم پارک   عاشق راه رفتن روی لبه ها و مامانی این وقتا این جوری هست: در حال انجام حرکات ورزشی برای تقویت عضلات چهار سر ران باز یه وسیله ای گیر اورده تا باهاش بنوازه و بخونه دم کنی های نوی مامانی رو برداشته و کلاه کرده یکی برای خودش یکی برای مامانی   غذای مورد علاقه ی این آقا : پاستا و  نیز عاشق نان!   اینبار مامانی هنر مندی کرد و موقع درست کرد...
7 دی 1393

چند تا عکس جدید

ایندفعه دیگه با دست پر اومدم و چند تا از جدیدترین عکسای عزیزامو اوردم: شبی که بهمراه  عمو رضا و خانواده ی گلشون به سرزمین عجایب رفته بودیم هستی و ملینا برای دقایق کوتاهی تو شلوغیها کورشی غیبش زد و من داشتم سکته میکردم وقتی چشمم بهش افتاد انگار دنیا رو بهم دادند خیلی ترسیده بود و گریه میکرد بغلش کردم و آرومش کردم بعدش برای اینکه حالش عوض شه سوار فنجون شدیم خداییش کیف داد و کلی خندیدیم .کورشی با سرعت میچرخوندش و من سرم حسابی گیج رفت. پنجشنبه شب با عزیزجون اینا رفتیم طرقبه و چایی خوردیم.میلاد دور از چشم من پفک خرید و کورشی بلا هم که عاشق پفکه با ولع تمام داره میخوره بابا جون مهربون ...
7 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به قندک مامان می باشد